سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش

 

 

 

 

آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروزست روزِ ناله هایِ آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
می کشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش
رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش
او زمین می خورد و می خندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش
صحن? جان دادن او روض? مستوره شد
حجره? در بسته می داند چه آمد بر سرش
بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمی شد باورش
یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود
قلبِ شاعر آب شد در این دو بیت آخرش
هر چه قدر آغوش خود وا کرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش
تا قیامت هم نمی فهمند اهل معرفت
از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش
شاعر:قاسم نعمتی




تاریخ : جمعه 91/10/22 | 7:30 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک