سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشد خداحافظی کنم

 

 

نشد خداحافظی کنم


آغوشِ خاک دامـــــن مادر نبود و نیست

تیرِ سه شعبه حقِّ تو اصغر! نبود و نیست



این تیرِ بد قِـلـِق به گلو گیر کرده بود

بعد از کشیدنش سر و پیکر نبود و نیست



صد ها هزار بار . . . شُکرت خدای من

در رفتن است علی وُ برادر نبود و نیست



کـندم برای اصغر خود قبـــــــــــر کوچکی

تا "الوداع" فرصت دیگر نبود و نیست



از روی دست من به پریدن اشاره کرد

این آسمان بدون کبوتر نبود و نیست



گفتم به "گریه" آخرِ بازی تو می بری   

شش ماهه ام که با تو برابر نبود و نیست



از خیمه با قلم به غزل ضجه میزدم

کاغذ به داغ سینه خواهر نبود و نیست





سید رضا موسوی




تاریخ : شنبه 92/8/18 | 7:29 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک