سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چشم براه


 

چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بر دوش

آفتابش در دست

خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق ، امید

آفتابش نوروز

با سلامش ، شادی

در کلامش ، لبخند

از نفس هایش گل می بارد

با قدم هایش گل می کارد

مهربان ، زیبا ، دوست

روح هستی با اوست !

   قصه ساده ست ، معما مشمار،

چشم در راه بهارم آری ،

چشم در راه بهار ...




تاریخ : جمعه 90/2/30 | 11:50 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

حرفی با تفنگ

حرفی با تفنگ

تفنگ ای یاور دیرینه من
رفیق و مونس بی کینه من
تفنگ ای بسته بر پشتم شب و روز
هلا ای شعله های تو، ستم سوز
مرا باور تویی ای یاور من
مرا یاور تویی ای باور من
بیا تا در ره ایران بجنگیم
که ما همزاد باروت و فشنگیم
تفنگا، محرم راز منی تو
بدان که زندگی ساز منی تو
اگر چیره شود دشمن بر ایران
کند ایران ما یکباره ویران
همان کاری که با ما کرد چنگیز
کند این دشمن جلاد خون ریز
به فرمان هوس بر خاک ما تاخت
ولی در رزم با ماه عاقبت باخت
هزاران بی گنه را غرق خون کرد
اساس زندگی را واژگون کرد
تفنگ ای خصم را کوبیده در هم
ز تو دشمن شده در ماتم و غم
بیا تا هم قسم با رهبر خود
به پا داریم محکم سنگر خود
درون جبهه ها سنگر به سنگر
به زیر پرچم الله اکبر
به سوی دشمنان دین بتازیم
در این ره چون شهیدان سر ببازیم
ز تو خاک وطن آزاد گشته
تفنگ ای از تو من آباد گشته

- آگل سلیمی اسطکی




تاریخ : جمعه 90/2/30 | 10:28 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

غریبانه

یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان، خون است به دل‌هامان
فریاد و فغان دارد، دردی کش میخانه
هر سوی نظر کردم هر کوی گذر کردم
خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه
افتاده سری سویی، گلگون شده گیسویی
دیگر نبود دستی، تا موی کند شانه
تا سر به بدن باشد، این جامه کفن باشد
فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه
لبخند سروری کو، سرمستی و شوری کو
هم کوزه نگون گشته، هم ریخته پیمانه
آتش شده در خرمن، وای من و وای من
از خانه نشان دارد، خاکستر کاشانه
ای وای که یارانم، گل‌های بهارانم
رفتند از این خانه، رفتند غریبانه

-پرویز بیگی حبیب آبادی



تاریخ : جمعه 90/2/30 | 10:26 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

خسته ازچشمم شدم

خسته ازچشمم شدم

 


درخودم امروز من گم گشته ام

من دگر ازهردو چشمم خسته ام

او نمی خواهد که پیدایم کند

من بگو دل بروفایش بسته ام

شب که شد خاموش میبندددرش

تا ندانم من چه آمد برسرش

روزو شب دنبال رسوائی رود

من نمیدانم چه باشد آخرش

جای او درگونه های من بُوَد

غصه هایش درکنارمن خُورَد

تا شکستی میرسد ازراه عشق

بی مروت گونه هایم میخورد

من ازاین احوال او افسرده ام

غم شده کارم سراسر غصه ام

ناامیدم من که باشم پیش او

من چرا دل برجمالش بسته ام

پس چه حسنی دارداین چشمان من

غیر باریدن دراین دامانِ من

کاش خالی مینمود این خانه را

من نمیخواهم شودهم خان من

من دگرگم گشته ام درحال خود

باز حیرانم من ازاحوال خود

اوشده سرباراین رخسار من

بی خبر هستم من ازامیال خود

اونمی خواهد وفا داری کند

تا کمی در غصه ها شادی کند

دلفریبی کارهرروزش شده

او نشسته تا که رسوایی کند

گرکه گم گشتم تو رسوا میشوی

گُم میان دردوغمها میشوی

کس نمیسوزد دلش برحال تو

بازهم باغم تو  تنها میشوی

پس بیا یک دم کمی اندیشه کن

جا هلی  برکن تو راهی پیشه کن

بس کن از عیاشی این روزگار

کم دراین دنیا توخواری پیشه کن


کریم لقمانی سروستانی




تاریخ : جمعه 90/2/30 | 10:17 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

توباشی پیش من

توباشی پیش من

 


میشود یکبار دیگر باتو بودن ؟

درمیان غصه ها شادی نمودن؟

میشود ازاین پریشانی گذشت ؟

درکنار شادمانی ها نشست؟

میشود اما  نمیدانم چرا

روزگار ماست بی مهرو وفا

جای تو غمها نشسته پیش ما

تا نباشد روشنی برکام ما

میتوان خندید بر دنیای خود ؟

یا براین تاریکی شبهای خود؟

میشود دریک بهار بیقرار ؟

خاروخس آزاد گردد دربهار؟

میشود اما ندیدم من بهار

تا بروید این گل خشکیده خار

میتوان با خنده غمها راربود ؟

یا درون قصه پنهانش نمود؟

می شودچون طفل بازیگوش بود ؟

درخیال کودکی مدهوش بود؟

میتوان اما جوانی چون رسد

خاطرات کودکی پایان رسد

می شود این اشک سینه سوزمن ؟

مرحمی باشد برای عشق من؟

میشود اما تو باشی پیش من

گر نباشی کس نباشد یار من


کریم لقمانی سروستانی




تاریخ : جمعه 90/2/30 | 10:15 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک