سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تا صورت پیوند جهان بود،علی(ع)بود

تا صورت پیوند جهان بود، علی بود 

تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود

شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود

سلطان سخا و کرم و جود، علی بود

هم آدم و شیث و هم الیاس                

هم صالح پیغمبر  و داوود، علی بود

هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب

هم یوسف و هم یونس و هم هود، علی بود

مسجود ملائک که شد آدم، ز علی شد    

آدم چو یکی قبله مسجود، علی بود

هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن 

هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود

آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی      

آن یار که او نقش نبی بود، علی بود

موسی و عصا و ید بیضا و نبوت           

در مصر به فرعون که بنمود، علی بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم 

ازروی یقین در همه موجود، علی بود

آن شاه سر افراز که اندر شب معراج

با احمد مختار یکی بود، علی بود

آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن  

کردش صفت عصمت و بستود، علی بود

مولوی




تاریخ : دوشنبه 89/12/23 | 6:52 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

دلت را خانه ما کن

دلت را خانه ما کن                         مصفا کردنش با من          
بیا درد دل افشا کن                          مداوا کردنش با من
بیا فشان قطره اشکی                       که هستم من خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص                   دریا کردنش با من
اگر گم کرده ای ایدل                       کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش                    پیدا کردنش با من
اگر درها برویت بسته شد                دل بد مکن باز آی
دراین خانه دق الباب کن                  وا کردنش با من
به ما گو حاجت خود را                   اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه را خواهی                  مهیا کردنش با من
بیا قبل ازوقوع مرگ                      روشن کن حسابت را
بیاورنیک وبد را                            جمع ومنها کردنش بامن




تاریخ : دوشنبه 89/12/23 | 12:25 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

شب وعلی(ع)

على آن شیر خدا شاه عرب
الفتى داشته با آن دل شب
شب ز اسرار على آگاهست
دل شب محرم سر الله است
شب على دید و به نزدیکى دید
گرچه او نیز به تاریکى دید
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را دید و به نوشینى خواب
روى بر سینه دیوار خراب
قلعه بانى که به قصر افلاک
سر دهد ناله زندانى خاک
اشگبارى که چون شمع بیزار
میفشاند زر و میگرید زار
دردمندى که چولب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتى چون در آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار على خفته نیافت
روزه‏دارى که به مهر اسحار
بشکند نان جوین افطار
ناشناسى که بتاریکى شب
میبرد شام یتیمان عرب
پادشاهى که به شب برقع پوش
میکشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگى آن سر جلى
نشد افشا که على بود على
شاهبازى که ببال و پر راز
میکند در ابدیت پرواز
شهسوارى که ببرق شمشیر
دردل شب بشکافد دل شیر
عشقبازى که هم آغوش خطر
خفت در جایگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که على بگذر و از ما مگذر
شال شه واشد و دامن بگرو
زینبش دست‏بدامان که مرو
شال مى‏بست و ندائى مبهم
که کمر بند شهادت محکم
پیشنوائى که ز شوق دیدار
میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت‏حق
سر به محراب عبادت مشتق
میزند پس لب او کاسه شیر
میکند چشم اشارت باسیر
چه اسیرى که همان قاتل اوست
تو خدائى مگر اى دشمن دوست
در جهانى همه شور و همه شر
ها على بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل
پیرهن از رخ وصال خجل
شبروان مست ولاى تو على
جان عالم بفداى تو على

 

محمد حسین بهجت (شهریار).

 




تاریخ : یکشنبه 89/12/22 | 10:48 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

بهار انتظار

آه می کشم تو را , با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا , ای کرامت بهار

در رهت به انتظار , صف به صف نشسته اند
کاروانی از شهید , کاروانی از بهار

ای بهار مهربان , در مسیر کاروان
گل بپاش و گل بپاش , گل بکار و گل بکار

بر سرم نمی کشی , دست مهر اگر , مکش
تشنه محبتند , لاله های داغ دار

دسته دسته گم شدند , مهره های بی نشان
تشنه تشنه سوختند , نخل های روزه دار

می رسد بهار و من , بی شکوفه ام هنوز
آفتاب من , بتاب ! مهربان من , ببار !


علیرضا قروه

دیریست که ما منتظر روی تو هستیم
   ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم

     دیریست که دلداده ما خانه نشین است
    جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است

         پلک دلم امشب به نبودت پر درد است
      این فصل کبود از غم هجران تو سرد است

         ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت
   این ماه فرومانده ز چشمان سیاهت

     دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم
        وقتی که قمر نیست همه تا رو خموشیم

    ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی
      فهمیده ام این جمعه گذشت و نمی یایی

      دیریست که در جمعه همه مست غروییم
  از ناله پریم وغزل سنگ و رسوبیم





تاریخ : یکشنبه 89/12/22 | 3:44 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

تک سوار (ولی عصر عج)


اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است که با یاد یار می گذرد

چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
قطار عمر که در انتظار می گذرد

به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید
خیال می کنم آن تک سوار می گذرد

کسی که آمدنی بود و هست، می آید
بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد

نشسته ایم به راهی که از بهشت امید
نسیم رحمت پروردگار می گذرد

به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم
دو باره زیستنم زین قرار می گذرد

همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات
شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد

شبت همیشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار می گذرد




تاریخ : شنبه 89/12/21 | 7:4 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک