سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اى دل زچه رو طاعت دادار نکردى؟

اى دل زچه رو طاعت دادار نکردى؟

خوفى زعذاب و شَرَرِ نار نکردى؟

یک عمر تو را داد خدا مهلت و هیهات

دل را بَرى از صحبت اغیار نکردى؟

گفتم که مکن پیروى از نفس بداندیش

کردى تو از او پیروى و عار نکردى؟

گفتم که مرو از ره بیراهه که چاه است

رفتى و هراسى زشب تار نکردى؟

گفتم به ره خیر بکن سیم و زر ایثار

بس سیم گرفتى و زر ایثار نکردى؟

گفتم که مزن تیشه تو بر ریشه اسلام

رحمى تو بر این نخل پر ازبار نکردى؟

مزد زحمات على و آل ندادى

شرمى ز رخ احمد مختار نکردى؟

دستى به سر طفل یتیمى نکشیدى

وز پاى به ره مانده برون خار نکردى؟

در مرگ کسى قطره اشکى نفشاندى

همدردى خود را به کس اظهار نکردى؟

جز فتنه و شر از تو دگر کار نیاید

از خیر چه دیدى که تو این کار نکردى؟

صد بار بدى کردى و دیدى ثمرش را

نیکى چه بدى داشت که یک بار نکردى؟

«ژولیده» مزن دَم به عمل کوش که کارى

از بهر خود از گفتن اشعار نکردى؟




تاریخ : چهارشنبه 90/4/22 | 8:10 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

خدا کند که بیاید...

خدا کند که بیاید...

دلم گرفته برایش خدا کند که بیاید
کنم همیشه دعایش، خدا کند که بیاید

 


فراق یار نهانم، ربوده تاب و توانم
ز من که کرده جدایش؟ خدا کند که بیاید

و عمر من به سر آمد، نگارم ازچه نیامد؟
کنم دو دیده سرایش، خدا کند که بیاید

قدم ز غصه کمان است، سرشک دیده روان است
بریزم اشک برایش، خدا کند که بیاید

جهان به شوق ظهورش، به عشق تابش نورش
گشوده بال برایش، خدا کند که بیاید

طبیب کل مریضان یقینا اوست عزیزان
امیدم است به شفایش خدا کند که بیاید

کیان شود به فدایش و خاک زیر دو پایش
غزل سروده برایش خدا کند که بیاید

                                           کیان




تاریخ : چهارشنبه 90/4/22 | 1:5 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

شاید او آمده و بار دگر برگشته

   

شاید او آمده و بار دگر برگشته

وای بر حال من و تو که اگر بر گشته

نصف یک روز در این شهر اقامت کرده

سر شب آمده و وقت سحر برگشته

زانوی غم به بغل داشته در ندبه خویش

گریه کرده است و با دیده تر برگشته

چقدر خون دل از دست من و تو خورده است

با دو پیمانه از این خون جگر برگشته

از چه معلوم که این وقت که ما منتظریم

چقدر آمده اینجا چقدر برگشته

شاید این مرد به کرات سفر کرده و باز

طبق تشخیص خود او ز سفر برگشته

آه ای مرد ، جهان منتظر مقدم توست

باز برگرد که امروز خطر برگشته 

نادر حسینی




تاریخ : دوشنبه 90/4/20 | 12:58 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

چرا ؟؟

 

چرا ؟؟

   

 

 

ندیدم سالها اینجا،نشان و رَد ِ پایت را
و آیا می شود آقا؟ تصور کرد جایت را؟

چرا در حسرت ِفهمیدنت، یک عمر فهمیدم
نفهمیدم خدایت را ، نفهمیدم دعایت را

نمی دانم چرا آقا، زمان ، دلتنگ ِ دلتنگ است
و ما این سوی و تو آن سو  ،چه دلتنگم هوایت را

برایم مادرم از ماجرای کربلایت گفت
ولی در این خیابان ها ندیدم ماجرایت را

چه دلتنگم برای رمز ِ هفتادو دو راز ِ سرخ
چه می شد باز می کردی، تو قفل ِ رازهایت را

چه می شد لمس می کردم عطش را، راه را،روزی
و روی نیزه حس میکردَمَت ، بال ِ رهایت را؟

در این بیراهه های تیرگی ، خورشید خاموش است
و در بیراهه می جویند، جمعی، نینوایت را

ومن شرمنده ام، بی پرده گفتم،از ادب دور است
ندیدم حِیف ،در دلهای عاشق ... جای پایت را

اگرچه کوچه ها بن بست تر ، تاریک تر، خاموش
ولی ای کاش می شد، بشنوم ، روزی، صدایت را

 

اکرم بهرامچی




تاریخ : یکشنبه 90/4/19 | 6:37 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

شکر حق

 

شکر حق

شکر می گویم خدا را خلقتم زهرایی است

شد گواهم اشک جاری طینتم زهرایی است

گر نگاهی هم نمایم دست من خواهد گرفت

من نخواهم شد ذلیل وعزتم زهرایی است

فاطمیّه از محرم بیشتر جلوه کنم

برجهان تاثیر دارم قدرتم زهرایی است

من حسینی بودنم را خرج مادر می کنم

شاهدم باشد خود او هیئتم زهرایی است

عاشقی گفتا قبر می خواهم چکار

بی نشانم کن  ببینم تربتم زهرایی است

مادری اش روز محشر تازه گل خواهد نمود

تازه می فهمم خدایا قیمتم زهرایی است

شد به یک سیلی تمام چهره های ما کبود

غصه هایم گریه هایم غربتم زهرایی است

آن زمانی که زند تکیه به کعبه مهدی اش

فاش می گوید به عالم دولتم زهرایی است

سروده ی جواد حیدری




تاریخ : شنبه 90/4/18 | 3:49 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک