سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با خدا باش

با خدا باش

 

با خدا باش و دگر فکری مکن

          غیر یاهوی علی ذکری مکن

چون خدا داری جهنم را چکار

          چون خدا خواهی ترا جنت چه کار

 

با خدا آتش گلستان میشود

 

 

           بی خدا جنت بیابان میشود

اهل دل جویای قرب هستند و بس

             این قفس از بی دلان باشد و بس

تو که از ا... بدی در آن جهان

            پس چرا حیوان شدی در این جهان

بار دیگر بایدت آدم شوی

           اوج گیری و ِالا اَ ... شوی

پس بگو بسم اِ لهّ و آغاز کن

            یا علی گوی و صراطت راست کن

 

 رضا صدری علمداری




تاریخ : جمعه 90/4/10 | 11:23 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

مناجات

الهى بى پناهان را پناهى
 به سوى خسته حالان کن نگاهى
مرا شرح پریشانى چه حاجت
 که بر حال پریشانم گواهى

 

خدایا تکیه بر لطف تو دارم
که جز لطفت ندارم تکیه گاهى
دل سرگشته ام را رهنما باش
که دل بى رهنما افتد به چاهى
نهاده سر به خاک آستانت
گدایى، دردمندى، عذرخواهى
گرفتم دامن بخشنده اى را
که بخشد از کرم کوهى به کاهى
خوشا آن کس که بندد با تو پیوند
خوشا آن دل که دارد با تو راهى
زنخل رحمت بى انتهایت
 بیفکن سایه بر روى گیاهى
به آب چشمه لطفت فرو شوى
اگر سر زد خطایى، اشتباهى
مران یا ربّ زدرگاهت «رسا» را
 پناه آورده سویت بى پناهى


دکتر قاسم رسا




تاریخ : جمعه 90/4/10 | 11:19 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

خوشا به نیمه شبى با خدا صفا کردن

خوشا به نیمه شبى با خدا صفا کردن

زبان حال گشودن زدل دعا کردن

تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش

به یک دقیقه مناجات، با خدا کردن

به صد هزار قبولى عمره مى ارزد

به دهر یک گره از کار خلق وا کردن

به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا

که بهره از عمل آید نه ادّعا کردن

در این سراى دو در، از درى درآ اى دوست

که حاجتى بتوان از کسى روا کردن

براى جلب رضاى خدا بکوش اى دل

که مشکل است خدا را زخود رضا کردن

به زرق و برق زر اى دل مناز، مى بازى

که کار زر، بود از حق تو را جدا کردن

بهشت برگ عبورش محبّت مولاست

خوشا به حبّ على دورى از خطا کردن

(ژولیده نیشابورى)




تاریخ : جمعه 90/4/10 | 1:15 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

السلام اى سایه ات خورشید ربّ العالمین

السلام اى سایه ات خورشید ربّ العالمین

 آسمان عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین

مُظهر تنزیل «بلّغ»، مَظهر اسرار غیب

 مطلع «یتلوه شاهد» مقطع حبل المتین

معنى هر چار دفتر، خواجه هر هشت خلد

 داور هر شش جهت، اعظم امیرالمؤمنین

صورت معنى فطرت باعث ایجاد خلق

 بهترینِ نسل آدم، نفس خیرالمرسلین

صاحب «یوفون بالنذر» آفتاب انّما

 قرة العین لعمرک نازش روح الامین

در جهان از روى حشمت چون جهانى در جهان

 در زمین از روى رفعت، آسمانى بر زمین

مثل تو چون شبه ایزد در همه عالم محال

ور بود ممکن نه الاّ رحمة للعالمین

کاتب دیوان امرت، موسى دریاشکاف

پرده دار بام قصرت، عیسى گردون نشین

از عطاى دست فیاض تو دریا مستفیض

 وز ریاض نزهت طبع تو رضوان خوشه چین

عالم علم لدنى، رازدار لو کشف

 ناصر دین نفس پیغمبر امام المتقین

ناشنیده از زمان مهد تا پایان عمر

 بى رضاى حق ز تو حرفى کرام الکاتبین

 (مولانا حسن کاشانى)




تاریخ : چهارشنبه 90/4/8 | 6:40 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

شعر در مورد پیامبر صل الله علیه واله

محمد بود و نوری از زمین تا بینهایت ها             محمد بود و در دل زین معماها حکایت ها

دوباره موج آهنگش طنین افکند زیر گنبد گیتی

من امشب سخت حیرانم          چه می بینم؟ نمی دانم .

عجب نوریست این نور شگفت امشب

کجا خورشید و ماه آسمانی این ضیا دارد ؟          نگه چون میکنم دنباله تا عرش خدا دارد

کریما! سخت حیرانم

چه می بینم؟ نمی دانم

محمد در سخن با خویش بود آنگاه چون تندر

نوائی آسمانی در دل غار حرا پیچید            صدائی در زمین از سوی عرش کبریا پیچید

در آندم، حق تعالی، گوش بر بانگ خدا میداد

محمد، مات و حیران، گوش بر بانگ خدا می داد:

بخوان هان ای محمد! گفت: من خواندن نمی دانم

ندا آمد: بخوان با من ای امی مکه !

بناگه چشمه نوری بجان پاک او تابید

دوباره این ندا آمد:

بخوان ای بارگاه کبریا را بهترین بنده           بخوان بر نام قدس پر شکوه آفریننده

خداوندی که انسان را ز خون بسته می سازد

بخوان بر نام پاک خالق اکرم

بنام آنکه دانش را به نیروی قلم آموخت

بنام آن خداوندی که از رحمت ـ

بجان مردم نادان چراغ معرفت افروخت .

محمد از شکوه وحی می لرزید

در آن ساعت محمد بود و شهر مکه و وحی خداوندی

پس از آن شب جهان داند که در گفتار پیغمبر

سخن از عشق حق بود و حدیث آرزومندی

محمد از دل « ام القری » این نغمه را سر داد

که: ای انسان! خدا یکتاست         بجز یکتا پرستی هیچ راه رستگاری نیست

بدیگر راهها گر پا گذاری غیر خواری نیست

در این آیین جاویدان

لب خود را فرو بند از سپیدی وز سیاهی ها

تو را تا کی سخن از قصه رنگ است       در این آئین سخن از رنگها ننگست

به کیش راستین ما

گرامی تر بود آنکس که در وی گوهر تقواست

گر از شرق است، ور از غرب است         گر از روم است، ور از زنگست

چه گویم از شکوهت؟ ای محمد ای مهین فرزانه عالم !

مرا پای سخن لنگست        ز تو فرزانه تر در پهندشت آفرینش کیست ؟

ستایش را توانم نیست میدان سخن تنگست

ولی با جاودانه نام تو هر روز و هر شب در دل گیتی

بهین گلبانگ جاویدست          سخن از تو ببام هفت اورنگست

ابر مردا! زوالی نیست گلبانگ حقیقت را

بیاد تو ز مهد خاک، تا نه گنبد افلاک

همیشه، هر زمان، هر شب

نوازشگر، نسیم بانگ توحید است

طنین افکن نوائی گرم آهنگ است




تاریخ : چهارشنبه 90/4/8 | 10:19 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک