سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حدیث شمع از پروانه پرسید

حدیث شمع از پروانه پرسید  

 

نشان گنج از ویرانه پرسید  

فروغ طلعت از آیینه جویید  

 

پریشانی زلف از شانه پرسید  

اگر آگه نیید از صورت خویش  

 

برون آیید و از بیگانه پرسید  

مپرسید از لگن سوز دل شمع  

 

و گر پرسید از پروانه پرسید  

محبت دام و محبوب است دانه  

 

به دام آیید و حال دانه پرسید  

چو از جانانه جانم دردمندست  

 

دوای جانم از جانانه پرسید  

منم دیوانه و او سرو قامت  

 

حدیث راست از دیوانه پرسید  

حریفان گو به هنگام صبوحی  

 

نشانم از در میخانه پرسید 

کنون چون شد به رندی نام ما فاش

 

ز ما از ساغر و پیمانه پرسید

ز خواجو کو می و پیمانه داند

 

همان بهتر که از پیمانه پرسید

خواجوی کرمانی




تاریخ : چهارشنبه 90/1/31 | 12:2 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

تا خود صبح به راه تو قمر میریزم.


تا خود صبح به راه تو قمر میریزم.
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است!
چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است!
جمعه را سرمه کشیدیم ،مگر برگردی!
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی!
زندگی نیست ،ممات است تو را کم دارد!
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد!
از دل تنگ من ،آیا خبری هم داری؟
آشنا ،پشت سرت مختصری هم داری؟
منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست!
آه ،کم چشم به راهم بگذاری ،بد نیست!
نکند منتظر مردن مایی ،آقا؟
منتظرهات بمیرند،میایی آقا ؟
به نظر میرسد این فاصله ها کم شدنی ست!
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست!
دارد از جاده صدای جرسی می آید!
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید!
منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست!
یوسف گم شده ی اهل حرم آمدنی ست!




تاریخ : چهارشنبه 90/1/31 | 11:20 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

لباس آمدن تن کن...


شعر زلال

 

لباس آمدن تن کن  ...
مصطفی صابر خراسانی
من از اندیشه لیلی، تمام عمر،‌مجنونم
تماشا کن که می‌جوشد، شرابت از دل خونم
ببین از شهر چشمانم، قطار ژاله می‌آید
و با هر قطره اشکم، سفیر ناله می آید
بر این صحرای خشکیده، ببار ای ابر باران‌زا
که آتش حلقه پیچیده، ببار ای ابر باران زا
ز هریک جرعه از جامت،هزاران رود می‌جوشد
که خضر زندگانی هم، پی این آب می‌کوشد
بده جامی که می‌ریزد، عطش از ساغر جانم
طبیبا جان به لب آمد، نمی آیی به درمانم
بیا کز چشم بیمارم، سرشک ندبه می‌بارد
و این دوری برای خود، مفصل روضه‌ای دارد
پی دیدارت آقاجان، نگاهم پشت در مانده
نباید با خبر باشی، از این حیران درمانده!؟
شب تاریک هجران را، به نور وصل روشن کن
هزاران سال شد رفتی، لباس آمدن تن کن
نسیم صبحگاهی را، معطر از عبورت کن
تمام قاصدک ها را، خبردار از ظهورت کن
بکش دست نوازش بر سر چشم انتظارانت
شکوفا کن زمین را از صدای پای بارانت
شکوه جلوه خلقت، به عالم خودنمایی کن
و از خورشید تابان جمالت، رونمایی کن
بیا تا چشم‌های ما، از این ظلمت رها باشد
و روشنگر ز نور تو تمام جاده‌ها باشد
گل نرگس اگر بلبل، حدیث وصل می‌خواند
تمام عمر را شاعر، به امید تو می‌ماند
تو آن شورآفرین هستی، که با عشقت به شوق آیم
خدا را با تو می‌بینم، که دائم در تمنایم
مرا ای مهربان آقا، غلام آستانت کن
شبیه ضامن آهو! شدم آهو، ضمانت کن...
بیا امید عالم از ازل تا حال و فرداها
به حق ساقی کوثر، به حق مادرت زهرا...

 




تاریخ : چهارشنبه 90/1/31 | 10:32 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

لیله قدر محمد (ص) فاطمه(س)

 

ای بهشت قرب احمد (ص) فاطمه(س)

لیله قدر محمد (ص) فاطمه(س)

ای سه شب بی قوت واز قوت تو سیر

هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر

وحی بی ایثار تو کامل نشد

هل اتی بی نان تو نازل نشد

مدح تو کی با سخن کامل شود

وحی باید بر قلم نازل شود

ای که در تصویر انسان زیستی

 کیستی تو کیستی تو کیستی

از شب میلاد تاآخر نفس

 مصطفی (ص)یک دست را بوسید و بس

آن هم ای دست خدا دست تو بود

ای برآن لبها و دست تو درود

عقل کل از کل هستی شد جدا

تا چهل شب کرد خلوت با خدا

 این چهل شب در سرش شور تو بود

 بهر استقبال از نور تو بود

ای که از سر تا به پا پیغمبری

بلکه هم پیغمبری هم حیدری

تو رسول الله (ص) شویت بوالحسن (ع)

هر سه یک جانید با هم در سه تن

بس تویی ای عرش حق را قا ئمه

هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س)

باید اینجا لب فرو بست از بیان

روز محشر قدر تو گردد عیان

صحنه محشر همه پا بست توست

اختیار نار و جنت دست توست

مهر تو روز قیامت هست ماست

ریشه های چادرت در دست ماست

روز محشر کار ما با فاطمه (س) است

نقش پیشانی ما یا فاطمه (س) است

از کرامت بر جبین ما همه

ثبت کن هذا محب الفاطمه (س)




تاریخ : چهارشنبه 90/1/31 | 9:46 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

ذکر فاطمه(س)

تا   زخمهای  کهنه  دل  را   دوا  کنم

 با  ذکر      نام   پاک  تو   ذکر خدا  کنم

 یافاطمه به سجده بگویم به صد نفس

 مولای من تویی و به حاجت صدا کنم

 تا  پا نهم  به خاک  مدینه  به  یاد  تو

 خاکش ز  بهر  چشم  ترم  توتیا  کنم

 چون آن ضریح گمشده پیدا نمی کنم

 اندر  کنار   قبر  نبی  عقده  وا  کنم    

 من عهد بسته ام که بمیرم  ز داغ تو

 عهدی دگر کنم که به عهدم وفا کنم

 غمهای آسمان که هجوم آورد به دل    

 رفع غم  گران  به  حدیث  کساء‌ کنم

 مهدی کجاست تا که به امر ولایتش  

 سرهای دشمنان  تو  از تن جدا کنم




تاریخ : سه شنبه 90/1/30 | 7:18 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک