روح آفتاب
ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی
بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی
پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست
رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی
با قطره قطره اشک سلامت نموده ام
زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی
خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو
بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی
رفتی و روی صورت خود را کشیده ای
ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی
بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند
رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی
روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
مردم از این خطاب چرا نمی شوی
می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها
ای غنچه های ناب چرا پا نمی شوی
رحمان نوازنی
غریب و خسته و تنها
کنار خانه بنشستم
مدینه گریه کن با من
که زهرا رفته از دستم
واویلا اه واویلا، شدم من یکه و تنها
بنال از داغ ان بلبل
که پرپر در قفس میزد
بجرم یا على گفتن
به پشت در نفس میزد
واویلا اه واویلا، شدم من یکه و تنها
غریبى مرا مردم
همه با چشم خود دیدند
میان شعله آتش
گلم را با لگد چیدند
واویلا اه واویلا، شدم من یکه و تنها
بود هر شب همى نفرین
به لب در دشت و صحرایم
الهى بشکند دستى
که سیلى زد به زهرایم
واویلا اه واویلا، شدم من یکه و تنها
گلاب از دیده جارى بر
سر سجاده کن زینب
براى مادرت زهرا
کفن آماده کن زینب
واویلا اه واویلا، شدم من یکه و تنها
سیل اشکم راه بینائی گرفت
بند بندم عطر زهرائی گرفت
عشق را از فاطمه آموختم
چشم بر دست کبودش دوختم
دست او صدها گره وا می کند
دست او والله غوغا می کند
دست او مشکل گشای عالم است
روی آن جای لبان خاتم است
دست او دنیای احسان و صفاست
دست او مشکل گشای مرتضی است
حیف شد آن دست را دشمن شکست
با غلاف تیغ اهریمن شکست
گویمت از قصه شهر نبی
از شرار آتش و بیت علی
درد بود و آتش و افسردگی
یاس یود و سیلی و پژمردگی
آه بود و ناله و بغض گلو
پهلوئی بودو لگدهای عدو
در میان کوچه آن دنیا پرست
راه را بر مادر سادات بست
گویمت سر بسته در آن کوچه ها
فاطمه گم کرد راه خانه را
آه ای مجنون زبان در کام گیر
لب فرو بند و کمی آرام گیر
پناه عالمى، درگاه زهراست
بشر حیران، ز قدر و جاه زهراست
صراط او، صراط المستقیم است
که راه رستگارى، راه زهراست
تمام نور خورشید نبوّت
نمایان از جمال ماه زهراست
على در شاهراه عشق و توحید
هماره همدم و همراه زهراست
شرف، این بس امیرالمؤمنین را
که مهرش در دل آگاه زهراست
به هرجا، شمع دانش، مى دهد نور
ز نور علم دانشگاه زهراست
ز سوز گفته «عجل وفاتى»
نمایان غصّه جانکاه زهراست
ز جور ظالمان، اظهار نفرت
به صبح و شام، اشک و آه زهراست
اگر مخفى بُود، قبرش عجب نیست
که رمز نام «سرّ اللّه» زهراست
صداى شیون از هر سو بلند است
که ختم عمر بس کوتاه زهراست
بیایید اى گُنهکاران، بگرییم
جلاى دل، غم دلخواه زهراس
(حسانا) مى کشد این غم على را
که او خانه، قربانگاه زهراست
حسان
چرا مادر نماز خویش را بنشسته مى خواند؟!
ز فضّه راز آن پرسیدم و گویا نمى داند!
نفَس از سینه اش آید به سختى، گشته معلومم
که بیش از چند روزى پیش ما، مادر نمى ماند!
به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!
که دیده مادرى از دختر خود رو بپوشاند؟!
الهى! مادرم بهر على جان داد، لطفى کن
که جاى او، اجل جان مرا یکباره بستاند!
به چشم نیمْ باز خود، نگاهم مى کند گاهى
کند از چهره تا اشک غمم را پاک و نتواند!
دلم سوزد بر او، امّا نمى گریم کنار او
مبادا گریه من، بیشتر او را بگریاند!
کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم
که بنشیند، مرا هم در کنار خویش بنشاند
بسى آزار از همسایگانش دید و، مى بینم
دعا درباره همسایگانش بر زبان راند!
چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنّت، چه در دوزخ
به غیر از وصف او، «میثم» نمى خواند
(سازگار «میثم»)
.: Weblog Themes By Pichak :.