نینوا
حسین ای تشنــه لب قربان کویت
بمیرد تشنــگی در خجــل رویـــت
عطش در نیـنوا آتش به تن داشت
بسوزم چــون عطــش در آرزویــت
دریغـــا کــربـلا بـاران فــدک شــد
فدک هم تشنه بود ،همچون گلویت
گمـــان دارم ز لطفــت روز محشــر
بنوشــد دشمنــت هم از سبویــت
به محشر گر شود بــر حرمتـت بـاز
خـــدا بخشــد گُنــه بــر آبــرویــت
خـدا بخشیده احمـد خُلــق اعلــی
ز احـمد وارثــی در خُلــق و خویــت
اگــر عالـم شــود لعــل و جــواهــر
نیـــارزد عـالمـــی بــر تــار مـویـــت
نـدادنـد از کـــرم بــر غنچـــه ات آب
اذان آمـــد نمـــا بــا خــون وضـویــت
شقــایق خفتــه در آغــوش صحـــرا
دلـــم پــروانـه ای آیـــد بــه سویــت
مهرداد مظاهری
نشد خداحافظی کنم
آغوشِ خاک دامـــــن مادر نبود و نیست
تیرِ سه شعبه حقِّ تو اصغر! نبود و نیست
این تیرِ بد قِـلـِق به گلو گیر کرده بود
بعد از کشیدنش سر و پیکر نبود و نیست
صد ها هزار بار . . . شُکرت خدای من
در رفتن است علی وُ برادر نبود و نیست
کـندم برای اصغر خود قبـــــــــــر کوچکی
تا "الوداع" فرصت دیگر نبود و نیست
از روی دست من به پریدن اشاره کرد
این آسمان بدون کبوتر نبود و نیست
گفتم به "گریه" آخرِ بازی تو می بری
شش ماهه ام که با تو برابر نبود و نیست
از خیمه با قلم به غزل ضجه میزدم
کاغذ به داغ سینه خواهر نبود و نیست
سید رضا موسوی
.: Weblog Themes By Pichak :.