سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در جایی که نمیدانم !!


در جایی که نمیدانم !!
 


سفر که میروی ،

چمدانی از نگاهم را با خود ببر !

 

می آیم ، با تو

در کوی ِ پلک هایت ،

تا نگاه مرا ،  تن پوش ِ چشمانت کنی

 

حالا با من

به شبی بنگر که آسمان اش ،

سیمای عشق را

 فراتر از مکان ،

به نمایش میگذارد .

 

صدایی از دور

گوش ِ آسمان را پُر می کند :

" دلتنگم ،

کجا میروی ؟

پیکر ِ دلیل ِ فرداها را ،

بی من چگونه می سازی ؟  "

 

 

آسمان خم می شود !

دو دستی را که از یاد بردی " تو "

نشان میدهد هم ترا

 

بی حرف !!

 

دست ها که با هم نباشند ،

محو ِ  نگاه

رنگ ِ بی حرفی ست .

 

" من " و " تو " با هم نگاه می کنیم ،

به دست های جدا ماند ه مان

 ـ  دست ها

 ـ دست ها

 

و آنگاه

زمین به شکار ِ آسمان می آید

  و پیراهن ِ نگاه را از چشمانت در می آوری

 

آه

چشم ها  که عریان شوند

میان ِ نگاهم ،

 بغض ،

لحظه ی بی تابی را شبیه  درد می بیند

و چمدان ِ  از  نگاهم  ، گُم میشود

  تو بی من !

در جایی که نمیدانم ،

از پله ها بالا میروی

تا شبت را در ساعت ِ بی من

بیارایی ...

در جایی که نمیدانم ،

در جایی که نمیدانم !!
_ _
 


آدینه سمیع




تاریخ : جمعه 90/2/23 | 12:29 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

یاد پدر

یاد پدر

 


لحظه ای کرد درنگ ،

ساعت تنهایی

فرصتی بس زیبا ،

لحظه ای بس شیرین

دایره زد به دورم،


همه ی  خاطره ها

آن عمو زنجیر بافت کودکی

یاد مادر ،

آن نگاه خیس باران،

خاطراتی با پدر

دستهای پر ز الطاف و دعا!

بازباران با ترانه

بانفس های شماره

با دلم غوغا بپا کرد!

یاد چشمش ،داد میزد

نگرانی در نگاهش ،موج میزد

رفت !!
انگار ،همان دیروز بود!

.

.

.

.

یاد و نامش  حک شد

بر همه هستی من
 



الف-پژوهش




تاریخ : جمعه 90/2/23 | 12:21 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

رویای تو

رویای تو

 


دیدمت در خواب

در میان باغ

باغی رویایی

ابرها بالا

تو به زیر تاک

ابر می بارید

دشت می خندید

گونه ات گلگون، بر لبت خنده

من چو پروانه، پر زدم سویت

بر دلم شوقِ بوسه بر رویت

تو ولی ناگاه پرکشیدی باز

رفتی آن بالا

باز هم با ناز


نیلوفر مهرجو




تاریخ : جمعه 90/2/23 | 12:12 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

نفسهای آسمان

نفسهای آسمان

 


دلم هوای نفسهای آسمان دارد

دوباره چشمِ امیدی به آستان دارد

 

خدا بیا و ببین دردِ لحظه هایم را

بیا که دیده ی دل اشک ارمغان دارد

 

چه میشود که رهایم کنی از این تردید

قسم به روز و شبت سینه ام فغان دارد

 

بگو زمانه بایستد، دمی نفس بکشد

بگو که چرخ نگردد ،کمی امان دارد

 

خدا تمام زمین و زمان مسخر توست

که چرخ هرچه به او داده ای همان دارد

 

چه میشود برسد دست من به دامانت؟!

که لحظه های دلم درد بس گران دارد

 

دلم به نور نگاه تو سخت محتاج است

که زورَقــَــم به نگاه تو بادبان دارد

 

دوباره آخر قصه؛هـــوای دل ابریست

دلم هوای نفسهای آسمان دارد

 



فرناز نورائی




تاریخ : جمعه 90/2/23 | 12:7 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

نرگس نگاه


دوباره پر کشیـد دل، به نر گسِ نگاهِ تو

ز جــان و دل دوباره مستِ آن شراب میشوم

 

دوباره جمعه آمد و نیامدی،مرا ببین

که در فراغِ روی تو، چو شـمع آب میشوم

 

تمام لحظه های دل فــدای یک نگاهِ تو

بیا نگاه کن دمی، که مسـتجاب میشوم

 

بیا به گوشه ی نگه به روی من نظر نما

به برکتِ نگاه تو، همـه ثواب میشوم

 

بیا ترانه کن مرا به گوشِ آسمان بخوان

بیا که با وجودِ تو چو شعرِ ناب میشوم

 

بگو به خوابِ من شبی قدم نهی به لحظه ای

تمام طول ســــــال را ببین که خواب میشوم

 

به کهکشان اگر شوی،چو مــاهِ آسمان شوی

تمامِ عمــــر در پی ات چُنان شهـــاب میشوم

 

وگر چو دُرِ قیمتی، به قَعرِ آب دَر شوی

به جستجوی مِهرِ تو بدان،حباب میشوم

 

حباب میشوم بیا،شهاب میشوم بمان

حباب چه؟!شهاب چه؟!بگو،خراب میشوم

 



فرناز نورائی




تاریخ : جمعه 90/2/23 | 12:6 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک