زندگی
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست
زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
شام عزا
روز شادى رفت و با شام عزا سر مى کنم
افسر از فرقم فتاد و، خاک بر سر مى کنم
اى رسول هاشمى! باب گرامى! بعد تو
لعن و نفرین بر جهان سفله پرور مى کنم
برگرفتى از سرم تا سایه اى تاج شرف
جامه ى ماتم زهجران تو در بر مى کنم
همچون یعقوب از فراق یوسف، اى والا پدر
بیت الاحزان مى نشینم، گریه را سرمیکنم
تافتى اى مهر عالمتاب تا روى از جهان
آسمان دامن خود را پر اختر مى کنم
آتش غم بس دلم در سینه مى سوزد چو عود ز
دود آه از سینه بیرون همچو مجمر میکنم
اى در مقصود خلقت! در عزایت روز و شب
مردمان دیده را در خون شناور مى کنم
اى دُر مقصود خلقت در عزایت روز و شب
مردمان دیده را در خون شناور میکنم
تا عدو، روى مرا نیلى ز سیلى کرده است
چهره ى خود را نهان از چشم همسر مى کنم
تا نسوزد از شرار آه آتشناک من
بستر خود هر شب از اشک روان، تر مىکنم
هر که چون (وارسته) از بهرم رثایى گفته است
من شفاعت بهر او در روز محشر مى کنم
وارسته
مهدی جان
لفظ طیار تو معراج برد معنی را
اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را
تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور
چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را
آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد
داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را
کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است
ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را
هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد
ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را
ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان
یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را
شیخ رضا جعفری
درد دلی با بقیع
من عاشق و سرگشته ى کوى تو هستم
دلداده ام، دیوانه ى روى تو هستم
یا فاطمه! دایم ثناگوى تو هستم
هر سو روم، بینم که در سوى تو هستم
عقده ز قلبم وانشد اى واى ازاین غم
گم کرده ام پیدا نشد
اى عاشقان! من نوگلى گم کرده دارم
چون مرغ بسمل از فراقش بیقرارم
اندر مدینه، جستجو گردیده کارم
یا رب! سحر کى مى شود این شام تارم؟
عقده ز قلبم وانشد اى واى ازین غم!
گم کرده ام پیدا نشد
گاهى کنم رو جانب قبر پیمبر
گاهى ز غم کوبم به دیوار بقیع سر
سر مى کشم در جستجویش من به هر در
آخر کجا هستى بگو مظلومه مادر؟
عقده ز قلبم وانشد اى واى ازین غم!
گم کرده ام پیدا نشد
اى جان فداى دیدگان خونفشانت
اى من بمیرم بهر قبر بى نشانت
آتش چسان زد غاصب حق آشیانت؟
گوید (فراز) اندر غم و درد نهانت:
عقده ز قلبم وانشد اى واى ازین غم!
گم کرده ام پیدا نشد! گم کرده ام پیدا نشد!
فراز
فهرست غم
دل بىسوز و گداز از غم زهرا دل نیست
دل اگر نشکند از ماتم او، جز ِگل نیست
خون و اشک از دل و از دیده ما مىجوشد
فاطمه صورت خود را ز على مىپوشد
عمر کوتاه تو، اى فاطمه فهرست غم است
قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است
رفتى، اما ز تو منظومه غم بر جا ماند
با دل خسته و بشکسته على تنها ماند
اثر دست ستم از رخ نیلى نرود
هرگز از یاد على، ضربت سیلى نرود
با على راز نگفتى تو زبازوى کبود
باپدرگوى که بعد از تو چه بود و چه نبود
شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا
مرگ جانسوز چرا؟ دفن غریبانه چرا؟
داغ ما آتش و میخ در و سینه است هنوز
مدفن گمشده در شهر مدینه است هنوز
قاسم نصیر پور
.: Weblog Themes By Pichak :.