سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟

   

نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟

سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟

روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی

در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟

گر منم دور ز روی تو، دل من با توست

نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟

برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر

سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟

دل در آن چاه ز نخ مرد و به مویی کارش

بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟

نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است

می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟

پادشاه منی و من، ز گدایان توام

از گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟

در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را

«حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟

سلمان ساوچی




تاریخ : جمعه 90/5/7 | 1:16 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

گفتم که روی خوبت از من چرا نهانست

گفتم که روی خوبت از من چرا نهانست

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیانست

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت

گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشانست

گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانی

گفتا که در ره ما غم نیز شادمانیست

گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم

گفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغانست

گفتم فراق تا کی گفتا که تا توهستی

گفتم نفس همین است گفتا سخن همانست

گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما

گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگانست

گفتم زفیض بپذیر این نیم جان که دارد

گفتا نگاه دارش غمخانه? تو جانست

فیض کاشانی




تاریخ : چهارشنبه 90/5/5 | 10:48 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

چو محو عشق شدی رهنما چه میجویی

 

   

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

متاع خانه آیینه حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بیمدعا چه می‌جویی

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

توگرنه‌کوردلی از عصا چه می‌جویی

جز این‌که خرد کند حرص استخوان ترا

دگر ز سایه? بال هما چه می‌جویی

به سینه تانفسی هست‌دل پریشان است

رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی

سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست

به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی

صفای دل نپسندد غبار آرایش

به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی

ز حرص‌، دیده? احباب حلقه? دام است

نم مروت ازین چشمها چه می‌جویی

چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما

کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی

ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم

دل رمیده? ما را زما چه می‌جویی

بجز غبار ندارد تپیدن نفست

ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی

بیدل دهلوی




تاریخ : دوشنبه 90/5/3 | 12:41 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

از پرده برون آی دلم غرق تمناست

از پرده برون آی دلم غرق تمناست
تقصیر دلم نیست تماشای تو زیباست

 

در حلقه عشاق ز رحمت گذری کن
تا جلوه حسنت نگرند از چپ و از راست
خون می خورم از هجر ولی با که توان گفت
کاین درد نهان سوز از آن من تنهاست
چون نسیت نظر با منت از شدت رشکم
هر جا گذری اشک من از دیده هویداست
گر مست شده عالمی از جام نگاهت
چشمان تو جامند نم چشم تو صهباست
چشم من دلسوخته سر چشمه خون شد
جانا نظری کن که کنون چاره مداواست
عاری نبود از حرم و دیر و کلیسا
دلدار به هر جاست یقین اهل دل آنجاست
مستانه بگیریم قدح در شب وصلت
مستی ز رخ یار چه جان بخش و دل آراست
وصل ار ندهد دست در این فرقت جان سوز
از بخت چه نالیم که جرم از طرف ماست
ما زنده از آنیم که در بحر تو غرقیم
غواص نشانیم که چشمان تو دریاست
گفتم به خرد یار زما رخ ز چه بنهفت
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست




تاریخ : شنبه 90/5/1 | 7:12 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک