گفتم دلُ دين بر سر کارت کردم
هر چيز که داشتم نثارت کردم
گفتا،تو که باشي که کني يا نکني
آن من بودم که بي قرارت کردم!
آن کس که تو را شناخت،جان را چه کند؟
فرزندُ عيالُ خانمان را چه کند؟
ديوانه کني،هر دو جهانش بدهي
ديوانه ي تو هر دو جهان را چه کند؟
اي در دل من ميلُ تمنا،همه تو!
واندر سر من مايه ي سودا،همه تو!
هر چند به روي کار در مينگرم
امروز همه توييُ فردا همه تو!
خواجه عبدالله انصاري