مستی ناتمام...
از خویش عجب دارم شیدایی و زندانی
از یار عجب نبود این گونه غزل خوانی
او می رود و دل را اندر پی خود هردم
من می دوم او گوید:افسوس که نتوانی
من خسته شوم؟هرگز!از ره بروم،هرگز
اندر طلبت ای مه،کفر است پشیمانی
آن نادره گو را گو،یک بار دگر خواند
شعر و غزل نغزی در وصف پریشانی
از مستی تو مستم،من با دم تو هستم
خود نیز خبر داری،زین عشوه ی پنهانی
یک جام می ام امشب ده تا سحری دیگر
برخیزم و بر خوانم زین دفتر دیوانی
هر شام دو چشمانم گیسوی تو را جوید
شیرین شده نیش تو،آیین شده ویرانی
"زهرا طاهری"
تاریخ : چهارشنبه 90/1/17 | 12:39 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.