خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست | راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست | |
من در این جای همین صورت بی جانم و بس | دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست | |
تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم | فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست | |
آخر ای باد صبا بویی اگر می?آری | سوی شیراز گذر کن که مرا یار آن جاست | |
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم | روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست | |
نکند میل دل من به تماشای چمن | که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست | |
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست | رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست |
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست | یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست | |
گر مدعیان نقش ببینند پری را | دانند که دیوانه چرا جامه دریدست | |
آن کیست که پیرامن خورشید جمالش | از مشک سیه دایره نیمه کشیدست | |
ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید | فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدست | |
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد | آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست | |
از دست کمان مهره ابروی تو در شهر | دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیدست | |
در وهم نیاید که چه مطبوع درختی | پیداست که هرگز کس از این میوه نچیدست | |
سر قلم قدرت بی چون الهی | در روی تو چون روی در آیینه پدیدست | |
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا | حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست | |
با این همه باران بلا بر سر سعدی | نشگفت اگرش خانه چشم آب چکیدست |
تاریخ : دوشنبه 90/2/5 | 12:21 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.