...
در گوش دلم پر شد
آوای نگاه تو
یک پنجره رویا شد
سهم دل من از تو
تفسیر شب تارم
با خاطره معنا شد
یک خانه پر از خوبی
با دست تو برپا شد
با بودن تو در دل
رنگ از رخ دوری رفت
از کنج اتاق آنگاه
آن کودک و سردی رفت
او در دلِ خود خندید
پروانه شد از جا جست
لالایی هرشب را
از لهجه ی گل نوشید
از برق نگاه او
دیگر گل غم خشکید
وقت است که من باشم
با یک دل سیر از تو
در زاویه ی این شب
آزاد و رها تا تو
سبز ِتو ازآن من
ای سبزتر از هر بید
آواز دلت هردم
تا اوج خدا پیچید
من در قفسم هر آن
فکر تو به سر دارم
میمانم و میمانم
تا یاد تو را دارم
با بودن تو انگار
من ثانیه کم دارم
تو پیش خدا بسپار
من بی تو که را دارم؟
در کوچه ی تنهایی
من ماندم و یک رویا
وقت است که "ما" باشیم
نه این من و تو،تنها....
سپیده امیر عسگری
تاریخ : سه شنبه 90/2/6 | 8:25 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.