باز بحر کرم، تلاطم کرد تا خط روشنى نگردد گم سر بر افراشت بیت دیگر باز هاجرى در کویر منزل کرد آشیانى ز صدق بر پا شد ریگزارش بهاى گوهر یافت گشت جّن وملَک طواف گرش سرخوشان، رو به آن سرا کردند دردمندان شفا از آن جستند عارفانى که محو یار شدند آن چنان سرافراز شد آن خاک ساحتش جلوه گاه ایمان شد گوهر علم را صدف گردید قم، چو فیض وجود فاطمه یافت گشت ام اُمُّ القُرإ و گشت بنام اى جمال از تو زیب و فر جسته ! آستان تو، آشیانه دل زایران تو زایران شرف خاک کوى تو مایه برکات در گهت قبله توسّل عام رنگ وبویى ز کاظمین در آن عطر جان، بوى آشنا دارد اى تو اسلام را بتول ِ دگر زهره آسمان ِ تقوایى از تبار نجوم باهره اى زاده دامن هدایى تو گلى از گلستان «طاها» یى سایه «والضّحى» بسر دارى رُ سته از شاخسار «یاسینى» خاندان تو، خاندان امید عقل، سرمایه کیان شماست علم اگر پرتو شما گیرد وَز شما بهره گر هنر دارد زیور راستى ز نام شماست شیوه مهترىّ و راه درست هر کجا نورى از صفاست در آن گردن جود، در کمند شماست قلّه هاى بلند ایثارید هر که از داد و دین نشان دارد بى شما در حیات رونق نیست من بدین خانه آمدم به نیاز دردمندم دواى دل خواهم گرچه درمانده اى تهى دستم شرمسارم از آنکه پر گنهم اى شما رویگاه درویشان رانده زین خاندان «حمید» مباد گرنه امّید طاعت است مرا
|
|
موجى انگیخت نام آن قم کرد سر بر افراشت آیتى از قم از کویرى برنگ و بوى حجاز عشق بر پا سراچه دل کرد کعبه صادقانه دنیا شد سعى دیگر صفاى دیگر یافت قبله عشق گشت خاک درش سر نهادند و، تن رها کردند نوشداروى زخم جان جستند خاکبازان آن دیار شدند تا که مهر نماز شد آن خاک پایگاه حدیث و قرآن شد زین جهت، تالى نجف گردید هر چه از عزّت و شرف، همه یافت شهر خون ، شهر علم، شهر قیام و ز کمالت ادب ثمر جسته وان دلستان پراز ترانه دل در طواف تو عارفان زده صف بیت نورانى تو باب نجات پُر ز و ِرد و دعا و ذکر وسلام نقشى از مَضْجَع ِ حسین در آن نکهت روضه رضا دارد شیعه را بَضْعة الرّسول ِ دگر بر سریر عفاف، زهرایى وارث عصمتىّ و طاهره اى دُرّى از درج «انّما» یى تو رشک خورشید عالم آرایى رختى از «هَلْ اتى» ببر دارى «فاطمه» خوى و، «زینب» آئینى منزل وحى و مظهر توحید فضل،میراث جاودان شماست در کف از روشنى عصا گیرد جلوه در جمله بحر و بر دارد مردمى جرعه نوش جام شماست جز ز رسم شما نشاید جست برقى از صفوت شماست در آن همه هستى نیازمند شماست نخل هاى کریم پر بارید خیمه در سایه سارتان دارد دور از خانه شما حق نیست اى ولى نعمتان خسته نواز و ز طبیبان شفاى دل خواهم بانگ «لا تقنطوا» شیندستم خانه زادم اگرچه رو سیهم دست گیریدم اى صفاکیشان کس از این خانه ناامید مباد بر تو چشم شفاعت است مرا
|