عشق بود
مثل کودکی پر از صدای زندگی
پشت شیشه ی دلم
نشسته بود
شیشه ی دلم
از سکوت سرد باغچه بخار کرده بود
با صدای کودکانه اش
این بخار کهنه را کنار زد
دل کمی نفس کشید
تازه شد
رنگ و بوی باغ دید
روی شیشه ی دلم
طرحی از خدا کشید
از تمام سروهای باغ ،استوارتر
از تمام ابرهای آسمان لطیف تر
از سکوت سرد باغچه عمیق تر
روزها گذشت
نقش های ساده اش به روی قلب خسته ام نشست
کم کمک بخار شیشه ی دلم
فرونشست
فاصله میانمان لطیف شد
روزهای کودکی چه زود پر کشید
غریب شد
بی هوا
نرم و ساده مثل باد
سنگ را به شیشه زد
شیشه ی دلم شکست
کودک از میان باغ دور گشت
روی سنگ
با دو دست کوچکش نوشته بود:
کار من نبود
کار عشق بود
سعیده صفی نور
.: Weblog Themes By Pichak :.