درزیرسایه درختی تنومند نشسته ام
باد می اید وهوش از سر من میبرد
با بی حوصلگی تمام تکان میدهم
برگهای درخت ذهن آشفته ام را
وبادستهایم لمس میکنم
تن خسته وفرتوت چمن های باغ را
پیرمردی را میبینم چهره ای آرام دارد
یک علف زن به دست
میکشد انرا بر روی این تن خسته سبزه ها
میکند علفهای هرزاین باغچه بزرگ را
با خود میگویم
کاش میشد
علف هرزذهن آدمها را هم
اینچنین پاک کرد
ولی افسوس وصد افسوس
شیدا
تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 10:48 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.