چشمهای تو
در کلیسای چشمها یت ناقوس صداقتی ست
که هر گاه به صدا در می اید
هزاران فرشته عشق به ایوان نگاهم می ایند
و در پسا پشت نگاهم خانه ای می سازند پر از نیلو فر ابی
و بانوی نور سبد سبد ستاره می ریزد بر پا های برهنه ماه
مبادا قالی سیاه شب عر یانی اش را سیا ه کند
و من پای دریچه دلتنگی
غم بی تو با تو بودن را در کاسه لحظه ها می گریم
از اشیانه خویش سر بر می کشم
و اخرین جرعه لبخند نگاهت را می نوشم
و در کلیسا ی چشمهایت اخرین شمعهای حا جتم را روشن می کنم
تا فرداها.
فاطمه سیستانی
تاریخ : سه شنبه 90/2/20 | 10:42 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.