ای کاش
می خواستم از تو بنویسم
اما این اشنای چشم سفید
اغوشش بوی مرگ می دهد
غرق ما تمی اشناست
کمر بر قتل عا طفه می بندد
و سکوت با لباسهای خیس
و دست وپاهای یخ زده
باری را تمام عمر بر شا نه هایم گذاشت
کلام تو
و صدای تیک تاک ساعت با قدمهای سنگین
و زهر خند عقربه ها
حا جت دستهایم را دفن می کند
بوی جرا حت می دهد
برگ اخر این داستان
ومن به وهم بوسه ای
دوان دوان
دامن فریاد می گیرم
و به چرا غانی چشمهایت باز می گردم
و فریاد می زنم
ای کاش
اخرین کلامت
تنها خدا نگهدارت بود
اما این اشنای چشم سفید
اغوشش بوی مرگ می دهد
غرق ما تمی اشناست
کمر بر قتل عا طفه می بندد
و سکوت با لباسهای خیس
و دست وپاهای یخ زده
باری را تمام عمر بر شا نه هایم گذاشت
کلام تو
و صدای تیک تاک ساعت با قدمهای سنگین
و زهر خند عقربه ها
حا جت دستهایم را دفن می کند
بوی جرا حت می دهد
برگ اخر این داستان
ومن به وهم بوسه ای
دوان دوان
دامن فریاد می گیرم
و به چرا غانی چشمهایت باز می گردم
و فریاد می زنم
ای کاش
اخرین کلامت
تنها خدا نگهدارت بود
فاطمه سیستانی
تاریخ : سه شنبه 90/2/20 | 10:52 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.