سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قطره اشک

قطره اشک

 

قطره اشک خدا

قطره ای از اشک

قطره ای از وجود

قطره ای از وجود خدا بر زمین چکید

او میگریست

بر جفای کودک خرد

که بر سر چهار راه وجود

 شیشه پاک میکند

او میگریست

بر عاشق تنها

که از ته وجودش عاشق بود

اما در خراب آبادیش

تنها بر سکویی سیمانی

نشسته وبا تمام وجود

عشق خود را ندا میداد

اما کو- عشق کو

او میگریست

بر مادری که نازنین فرزندش شهید شده

اما محکم و استوار

همچنان در صحنه روزگار

قامت رعنای خود را

مانند سروی برافراشته نگه میدارد

تا مبادا فکر کنند

او خود را باخته

و از محبتش بر دگر فرزندان کاسته

او میگریست

اینقدر قطرات اشکش زیاد شد

 که سیل ها در چهار راه  وجود

و سکوی سیمانی

و پای درخت سرو روان شد

و تمام بدیها را شست

و در آن رودی که از شهر میگذشت،کارون

ریخت و دور شد

ولی باز هم کودک ما تنها بود

عاشق همچنان بر سکوی سیمانی بنشسته

و سرو قامت راست کرده

پس بازهم خدا گریست

بیشتر و بیشتر

تا از گریه او دریاها درست شد

نام یکی از آن دریاها را خلیج فارس گذاشتند

و خدا باز هم گریست

چون کشور که نه

شهر کوچکی خواست که نامش را عوض کند

و مدعی دریای خدا شود

و خدا باز هم به حال آنها گریست

بیشتر و بیشتر و بیشتر

تا اقیانوسها درست شد

و کشتیهایی در آن روان

اما باز هم کودک قصه ما تنها بود

عاشق ز عشق خود می نالید

و سرو کماکان ایستاده

و خدا بازهم گریست . . .


مرتضی الیاسی




تاریخ : سه شنبه 90/2/20 | 11:7 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک