سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مولای عشق

مولاى عشق

پرویز بیگى حبیب آبادى

على را وصف، در باور نیاید

زبان هرگز ز وصفش بر نیاید

على ترکیبى از زیباترینهاست

على تلفیقى از شیواتر ینهاست

على راز شگفت روز آغاز

على روح سبکبالى و پرواز

زبان عشق را گویاترین بود

طریق درد را پویاترین بود

دل دریایى‏اش دریاى خون بود

ضمیرش چون شهادت لاله‏گون بود

صداقت از وجودش رشک مى‏برد

اصالت از حشورش غبطه مى‏خورد

صلابت ذره‏اى از همتش بود

شجاعت در کمند هیبتش بود

سلاست در زبانش موج مى‏زد

کلامش تکیه را بر اوج مى‏زد

غبار عشق، خاک کوى او بود

عبیر و مشک، مست از بوى او بود

على با درد غربت آشنا بود

على تنهاترین مرد خدا بود

على در آستین دست خدا داشت

قدم در آستان کبریا داشت‏

نواى عشق از ناى على بود

اذان سرخ، آواى على بود

شهادت از وجودش آبرو یافت

شهادت هر چه را دارد از او یافت‏

على سوز و گدازى جاودانه است

على راز و نیازى عاشقانه است

تپش در سینه‏اش حرفى دگر داشت

حدیث خوردن خون جگر داشت

شگفتا! عشق از او وام گیرد

محبت آید و الهام گیرد

تلاطم پیش پایش سخت آرام

تداوم در حضورش بى سرانجام

توان در پیش پایش ناتوان است‏

فصاحت در حضورش بى زبان است

خطر مى‏لرزد از تکرار نامش

سفر گم مى‏شود در نیم گامش‏

یورش از ذوالفقارش بیم دارد

تهاجم صحبت از تسلیم دارد

کفش خونین‏ترین گل پینه را داشت

ضمیرش صافى آیینه را داشت

من او را دیده‏ام در بى کرآنه

فراتر از تمام کهکشانها

من او را دیده‏ام آن سوى بودن

فراز لحظه ناب سرودن

من او را دیده‏ام در فصل مهتاب

درون خانه مهتابى آب

على را از گل «لا»«آفریدند

براى عشق، مولا آفریدند

سخن هر چند گویم ناتمام است

سخن در حد او سوداى خام است

ز دریا قطره آوردن هنر نیست

زبانم را توانى بیشتر نیست

ولى تا با سخن گردد دلم جفت

بگویم آنچه آن شوریده مى‏گفت :

«على را قدر، پیغمبر شناسد

که هر کس خویش را بهتر شناسد»




تاریخ : پنج شنبه 89/12/26 | 9:53 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک