سودای عشق
وادی عشق تو ای لیلی جان ، صحرائی ست
که بهر گوشه اش افتاده چو من شیدائی ست
هر که را هست دلی ، دلبری آنرا به کمین
هر که دارد سری از عشق ، در آن سودائی ست
در ره کعبه ی کوی تو ، چه حاجت به نشان ؟
که بهر گام فتاده ، سری اندر پائی ست
همه جویند ترا ، مُسلم و ترسا و یهود
راستی بر سر کوی تو ، عجب غوغائی ست
آنچنان غرقه ی سیلاب سرشکم ز غمش
که جهانم همه در پیش نظر ، دریائی ست
عاشق و عارف و عامی ، همه مفتون تو اند
لیک باور نکنم همچو مَنت رسوائی ست
کار [ گلزار ] نَه امروز کشیده به جنون
دیرگاهیست ، که دیوانه ی مَه سیمائی ست
گلزار اصفهانی
تاریخ : جمعه 90/2/23 | 7:7 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.