گفتم: که روی ماهت از من چرا نهان است؟
گفتا: تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
گفتم: که از که پرسم جانا نشان کویت؟
گفتا: نشان چه پرسی آن کوی بینشان است!
گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است
گفتا: که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم: که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت: آن که سوخت او را، کی ناله و فغان است!
گفتم: فراق تا کی؟ گفتا: که تا تو هستی
گفتم: نفس همین است، گفتا: سخن همان است
گفتم: که حاجتی هست، گفتا: بخواه از ما
گفتم: غمم بیفزا، گفتا: که رایگان است
کی رفته ای ز دل « فروغی بسطامی »
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ؟ کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را ؟
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
بالای خود در آینه چشم من ببین تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری تا قبله گاه مومن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم خورشید کعبه ، ماه کلیسا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند یک جا فدای قامت رعنا کنم تو را
.: Weblog Themes By Pichak :.