ای روانم بلب لعل تو
ای روانم بلب لعل تو آورده پناه
دلم از مهر توآتش زده در خرمن ماه
از سر کوی تو هر گه که کنم عزم رحیل
خون چشمم بدود گرم و بگیرد سر راه
چون قلم قصهی سودای تو آرد بزبان
روی دفتر کند از دیده پر از خون سیاه
بسکه چون صبح در آفاق زنم آتش دل
نتواند که برآید شه سیاره پگاه
میکشم بار غم فرقت یاران قدیم
میشود پشت من خسته از آنروی دو تاه
محرمی کو که بود همسخنم جز خامه
مونسی کو که شود همنفسم الا آه
گر نسیم سحری بنده نوازی نکند
نکند هیچکس از یار و دیارم آگاه
چشم خونبارم اگر کوه گران پیش آید
بر سرآب روان افکندش همچون کاه
بگذرد هر نفس آن عمر گرامی از من
وز تکبر نکند در من بیچاره نگاه
آب چشمت که ازو کوه بماند خواجو
روز رحلت نتوان رفت برون جز به شناه
تاریخ : یکشنبه 90/3/22 | 12:20 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.