دخترم با تو سخن میگویم
گوش کن با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاری است
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه ی پرگل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم
گل گیسو ، گل لبها ، گل لبخند ِ شباب
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم
گل عفت ، گل صد رنگ امید
گل فردای سپید
میخرامی و ترا می نگرم
چشم تو آینه ی روشن دنیای من است
تو همان خُرد نهالی که چنین بالیدی
راست چون شاخه ی سرسبز و برومند شدی
همچو غنچه درختی همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه ی گل چینان باش
همه گلچین ِ گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد
آنکه گردِ همه گلها به هوس می چرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین ِ سیه کرداری است
که سراسیمه دَوَد در پی گلهای لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد مرو
غافل از باغ مشو
ای گل صد پَر ِِ من
با تو در پرده سخن میگویم
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگیرد زگل مرده سُراغ !
دخترم با تو سخن میگویم
وحیدی
.: Weblog Themes By Pichak :.