سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نجوای دل

نجوای دل

   



به نام حق...

گریه میکردم که شاید مرهم دردم شود...

بغض های زندگانی اندر این دوران کمی کمتر شود...

با  دلم میگفتم ای دل  زاریت از بهر چیست؟

گریه های بی امانت اندر اینجا بهر کسیت؟

تا به کی مغرور خواهی شد در این دار فنا!؟

گو به من تا کی بماند بر تو این  دولت سرا؟

مستی و دنیا پرستی این جوانی تا به کی؟

شرح غم گفتم که باشد از نفیرو سوز نی...

گر سلیمان باشی و ملک جهان اندر کفت...

یا که قارون باشی و عشق جهان اندر برت...

عاقبت یک جا روی اندر کفن، در خاک تن...

گوش بنما برمن و نفس من و فریاد من...

من دلی از جنس فریادم میان جسم تو...

گاه گاهی سر زنم  هنگام غم در فکر تو...

گر که خواهی، من همیشه همدم و یار توام...

روز و شب اندر کنارت،همره و بال توام...

وقت آرامش،میان گریه های صبحدم...

همنشین و مونس و یار مدد کار توام...

با تو میگویم سخن ها گوش کن...

تا که باشی شادمان،این نکته ها آویزه در هرگوش کن...

 شمع غم بر هیچ جا روشن مکن...

سفره ی دل هیچ سو،رویش نکن...

راز دل گرداری اندر این زمان...

جزخدا باهیچ کس نجوا مکن...

این زمانه عاشقی پژمرده است...

چون قناری در قفس،او زخمی و افسرده است...

با تدبر عاشقی برخود بگیر...

تا که باشی شادمان اندر ره و اندر ضمیر...

خود نخواه تا یاد گیری هر چه را...

یاد گیر از تجربت ها ی  زمان این  قصه را...

بزر شادی پاش اندر این جهان بی وفا...

تا زبعد از رفتنت،باشد نهالی کامل و خرم بجا...

احترام از هر چه والا تر بود...

کوش دارا باشی،چون دولت بود...

یاور و یار ضعیفان باش در هر صبح وشام...

تا که باشی صاحب عرش خدایی،نوع تام...

یاد مرگت باش وقت مستیت...

تا که باشی عاری از هر معصیت...

گر که خواهی تا نگیرد آتش گرٌان به باغ هستیت...

معرفت برگیرو حبٌی کن به جاه هستیت...

 گر که خواهی باشی  اندرهر زمان از غم به در...

بر خودت حاکم بکن یاد پدر...

بوسه ای زن برجبین مادرت...

تا زند حب خداوندی درت...

کرد( سیمین) این چنین،آوای دل...

تا که شوید دیده در دریای دل...

یارب از هر معصیت دورش بدار...

تا نباشد عاقبت،شرمنده و او سر به دار...

 

سیمین حسین نژاد




تاریخ : پنج شنبه 90/4/2 | 3:50 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک