سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خواب دیدم که شبی نوبت مرگ من شد

خواب دیدم که شبی نوبت مرگ من شد
لحظه‌ی پر تب و تابِ من و جان کندن شد
لرزه بر جان من افتاد و چنان ترسیدم
که تمامِ گنه کرده به یک دم دیدم

 

چشمِ بی نورِ من از مرگ به هم می‌افتاد
ضربه‌ی قلب من هر لحظه به کم می‌افتاد
لب من او که به کلِ بدنم می‌ارزید
همره سینه و دندان و زبان می‌لرزید
هر دو گوشم که همه عمر خطا کارش بود
فصل تلخ نشنیدن غم و غمخوارش بود
آن دو پایی که به هر بزم گنه پا بنهاد
از سرانگشت، برون جان شد و خود را بنهاد
بند بند بدنم روح ز کف می‌دادند
همچو تیری که رها سوی هدف می‌دادند
نوبت آمد که ز دستم بربایند احساس
زیر لب خواندم حدیثی «مددی یا عباس»
* * *
من که یک عمر به یاد ید تو سینه زدم
لحظه‌ی مرگ شده کن کمک گر چه بدم
ناگهان هودجی از نور کنارم آمد
گوییا لحظه‌ی پاییز بهارم آمد
چه دل آرای رخی به چه جمالی دارد
گوشه‌ی لعلِ لبش وای چه خالی دارد
باز شد قفل زبانم چو سلامش دادم
یک سؤال از نسب و کنیه و نامش دادم
راجعون خواند مرا قوت جانی بخشید
نام خود گفت مرا روح و روانی بخشید
* * *
مهدی فاطمه‌ام یوسف کنعان علی
لحظه‌ای آمده‌ام یاری یاران علی
مهراس عاشق من یاری تو کار من ست
عمویم گفت برو چون که عزادار من ست
با تو ای عاشق من نغمه و حالی دارم
از همه زندگیت چند سؤالی دارم
مگر ای شیعه نبودم همه جا دلدارت
که به خلوتکده شد جرم و گناهان کارت
تو که من را به دعاهای فرج می‌خواندی
با همان غیبت و تهمت دل من سوزاندی
گوش تو منتظر بانک انا المهدی بود
یا صداهای خطا گستر و کم عهدی بود
اگر آن چشم تو دیدار مرا حسرت داشت
پس چرا وقت نگه سوی گنه شدّت داشت
هر دو چشم تو همان لحظه که نامحرم دید
اشک چشمان مرا از مژه‌ی ماتم چید
من غریبم تو چرا غربت من افزودی
بی وفا بودی اگر عاشق مهدی بود
* * *
ناله از نای زدم مرگ مرا در بگیر
اشک مهدی زده بر روح و تنم صدها تیر
ببر ای مرگ مرا کشته‌ی اربابم کن
گنه آلودترینم ز حیا آبم کن
منِ افتاده در این کُنج گنه دام کجا؟
مهدی فاطمه آن حضرتِ اکرام کجا؟
فطرسا! سوی گنه پنجه کشاندن هیهات
گریه بر مژه‌ی ارباب نشاندن هیهات




تاریخ : سه شنبه 90/4/14 | 8:34 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک