صفای سوختن
زبان سبز باران را گل خشکیده می فهمد
صفای اشک هجران را دل غمدیده می فهمد
سروش نی لبک ها را شبان دیده در راهی
که همراه پری ها یار او کوچیده می فهمد
نمی گنجد عطش در کاغذین پندار گلخانه
کجا داغ شقایق را گل ارکیده می فهمد
ز تهدید مترسک ها مترسانید عاشق را
هوسبازی ما را گرگ باران دیده می فهمد
حماسی طعم عصیانهای روح سربداران را
در این دهر مغول پرور فقط "فهمیده" می فهمد
صفای تا قیامت سوختن را شمع شیدائی
که پیش از سوختن ، پروانه را بوسیده می فهمد
غم سودائی ما را به ملّاح ملاحت گو
غم شوریده دلها را دل شوریده می فهمد
خـــــدایا ، خالــــقا ، پروردگــــــــارا
ببخشــــا در دو عالـــم جـــرم مـــا را
ز عـدل و لطف و احسانت همین بس
که قــدر وُسـع ، شد تکلیــف هر کس
نمی خواهی ز کس تکلیف و طاعـت
فــزونـتـر از تــوان و استـــــطاعـت
ولی ما با خـطا و جــرم و نســـــیان
ز تکـلیـف تــو هــم کردیـم عصـیـان
اگرچه مـزد عصیان ، هســت کیــفر
ولی از ما به فضـــل خویـــش بگـذر
ببخشـــا ای خــداونــــد خـــطا پوش
خـــطا و آنچه از ما شــد فرامـــوش
منـه بـــر دوش ما تکـلیـــف سنگین
چنانکه حمـل شــد بر خلــق پیشیــن
خدایـــــــا با بــلای امتـحــــــــانــات
نفـــرما ما ضعـــــیفان را مکافـــات
کـه ما بی طاقت و زار و ضعیفـــیم
گــــــدای غمـضِ عین آن لطیفـــــیم
والسلام
محمد حسین صادقی
.: Weblog Themes By Pichak :.