بابا چرا ما را تو تنها وانهادی
ما را میان اهل کوفه جا نهادی
رفتی و لبخند عدو شد آشکارا
آنکس که فرمودی کنیم با او مدارا
رفتی و بعد از داغ سنگینت پدر جان
مانده بجا محراب رنگینت پدر جان
رفتی وقلب دخترت بی تاب گشته
چون شمع سوزانی حسینت آب گشته
رفتی و احوال پرستارت خراب است
بهر حسن بعد تو غربت بی حساب است
منکه پرستار سر بشکسته هستم
مرهم گذار قلبهای خسته هستم
منکه شکاف پهلوی مادر ببینم
دیدم شکاف فرق تو از پا نشستم
هر بار میبستم سرت را مخفیانه
تا صبح از دل میکشید آتش زبانه
واللّه این دل طاقت این غم ندارد
زخمی که من دیدم دگر مرهم ندارد
منکه ز عمق زخم تو آگاه باشم
من آشناتر از هزاران چاه باشم
اکنون که گردد یار قلب خسته من؟
مرهم که بگذارد دل بشکسته من؟
من اشک همچون ابر خواهم شد به عالم
من قهرمان صبر خواهم شد به عالم
تاریخ : دوشنبه 90/5/31 | 10:25 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.