گول زرق و برق زر را مى خورى اى دل چرا؟
زندگى را مى کنى بر خویشتن مشکل چرا
غنچه گل شد، گل خزان گردید و بلبل شد خموش
مانده اى اى باغبان، حیران و پا در گِل چرا
عمر طى شد، نوجوانى رفت و پیرى سررسید
حبّ دنیا را نمى سازى برون از دل چرا
چهره پرچین گشت و قامت دال و موى سر سپید
از مکافات عمل بنشسته اى غافل چرا
کاخ ها گردید کوخ و کوخ ها گردید کاخ
زاد راهى برنمى دارى از این منزل چرا
نوح رفت و کشتى اش بشکست و طوفان شد تمام
غافلى اى بى خبر زاندیشه ساحل چرا
کاروان مرگ هر دم مى زند کوس رحیل
برنمى خیزى براى بستن محمل چرا
عمر چون رفت از کفت دیگر نمى آید به کف
این سخن حقّ است، حق را مى کنى باطل چرا
مزرع کشت است دنیا از براى آخرت
برنمى دارى از آنچه کشته اى حاصل چرا
مرگ مأمور است و معذور از براى بردنت
راحت و آسوده خوابیدى در این منزل چرا
از من «ژولیده» بشنو اى به دنیا بسته دل
حب دنیا را نمى سازى برون از دل چرا
(ژولیده نیشابورى)
.: Weblog Themes By Pichak :.