بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد

 

 

بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد
   

بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد
   

معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
 

 

  

شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت
   

هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو
   

جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته
   

بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم
   

بر بوی بهار تو، ازغیب رسید آمد

مولوی




تاریخ : سه شنبه 90/6/8 | 10:4 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک