نشد خداحافظی کنم
آغوشِ خاک دامـــــن مادر نبود و نیست
تیرِ سه شعبه حقِّ تو اصغر! نبود و نیست
این تیرِ بد قِـلـِق به گلو گیر کرده بود
بعد از کشیدنش سر و پیکر نبود و نیست
صد ها هزار بار . . . شُکرت خدای من
در رفتن است علی وُ برادر نبود و نیست
کـندم برای اصغر خود قبـــــــــــر کوچکی
تا "الوداع" فرصت دیگر نبود و نیست
از روی دست من به پریدن اشاره کرد
این آسمان بدون کبوتر نبود و نیست
گفتم به "گریه" آخرِ بازی تو می بری
شش ماهه ام که با تو برابر نبود و نیست
از خیمه با قلم به غزل ضجه میزدم
کاغذ به داغ سینه خواهر نبود و نیست
سید رضا موسوی
تاریخ : شنبه 92/8/18 | 7:29 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.