سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زبانحال امام زمان(عج)


زبانحال امام زمان

(عجل الله فرجه الشریف  )

من عزادار تو ام جد غریب
گل گلزار تو ام جد غریب

مهدی ام نور خدا روی زمین
محو انوار تو ام جد غریب

پی اجرای وصایای تو ام
محو گفتار تو ام جد غریب

ساکن کرببلا، کعبه دل
من حرمدار تو ام جد غریب

کار تو کار خدایی است حسین
مانده در کار تو ام جد غریب

کشته امر به معروف شدی
روح افکار تو ام جد غریب

غم مخور کشته علمدارت شد
من علمدار تو ام جد غریب

اشک اگر خشک شود خون گِریم
یاد رخسار تو ام جد غریب

می دهم پاسخ هل من ناصر
تا ابد یار تو ام جد غریب

اکبرت حیدر تف را کشتند
یاد سردار تو ام جد غریب

مخفی از چشم همه می گیرم
من عزادار تو ام جد غریب




تاریخ : پنج شنبه 89/12/26 | 10:44 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

علی گویم علی جویم

 مرا در تن بود تا جان علی گویم علی جویم  
 
بجنبد تا رگم در جان علی   گویم علی جویم  

  ز پیدا و ز پنهانم همین یک   حرف را دانم  
 
که در پیدا و در پنهان علی گویم علی جویم  

 اگر اهل خراباتم وگر شیخ   مناجاتم  
 
به هر آئین ، به هر دستان علی گویم علی جویم

 علی دین است و ایمانم ،علی درد است و درمانم
 
چه با درد و چه با درمان علی گویم علی جویم

 علی حلال مشکل ها ،علی آرامش دلها
 
کند تا مشکلم آسان علی گویم علی جویم

 اگر در خانقه افتم وگر در میکده خفتم
 
به هر معموره و ویران علی گویم علی جویم

 ز مهر او سرشت من ، جمال او بهشت من
 
هم اندر روضه ی رضوان علی گویم علی جویم

 علی باب الله عرفان ،علی سرالله سبحان
 
به نور دانش و عرفان علی گویم علی جویم

 اگر درویش و مسکینم وگر دیندار و بی دینم
 
چه با کفر و چه با ایمان علی گویم علی جویم

 اگر تسبیح می گویم وگر زنار می جویم
 
به هر اسم و به هر عنوان علی گویم علی جویم

 ز سوره سوره ی قرآن ، ز یاسین و ز الرحمان
 
به هر آیه ز هر تبیان علی گویم علی جویم

 اگر از وصل خوشحالم وگر از هجر نالانم
 
چه با وصل و چه با هجران علی گویم علی جویم

 به محشر چون برآرم سر ، به نزد خالق اکبر
 
به گاه پرسش و میزان علی گویم علی جویم

شاعر : موافق

 

 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 89/12/26 | 10:24 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

مولای عشق

مولاى عشق

پرویز بیگى حبیب آبادى

على را وصف، در باور نیاید

زبان هرگز ز وصفش بر نیاید

على ترکیبى از زیباترینهاست

على تلفیقى از شیواتر ینهاست

على راز شگفت روز آغاز

على روح سبکبالى و پرواز

زبان عشق را گویاترین بود

طریق درد را پویاترین بود

دل دریایى‏اش دریاى خون بود

ضمیرش چون شهادت لاله‏گون بود

صداقت از وجودش رشک مى‏برد

اصالت از حشورش غبطه مى‏خورد

صلابت ذره‏اى از همتش بود

شجاعت در کمند هیبتش بود

سلاست در زبانش موج مى‏زد

کلامش تکیه را بر اوج مى‏زد

غبار عشق، خاک کوى او بود

عبیر و مشک، مست از بوى او بود

على با درد غربت آشنا بود

على تنهاترین مرد خدا بود

على در آستین دست خدا داشت

قدم در آستان کبریا داشت‏

نواى عشق از ناى على بود

اذان سرخ، آواى على بود

شهادت از وجودش آبرو یافت

شهادت هر چه را دارد از او یافت‏

على سوز و گدازى جاودانه است

على راز و نیازى عاشقانه است

تپش در سینه‏اش حرفى دگر داشت

حدیث خوردن خون جگر داشت

شگفتا! عشق از او وام گیرد

محبت آید و الهام گیرد

تلاطم پیش پایش سخت آرام

تداوم در حضورش بى سرانجام

توان در پیش پایش ناتوان است‏

فصاحت در حضورش بى زبان است

خطر مى‏لرزد از تکرار نامش

سفر گم مى‏شود در نیم گامش‏

یورش از ذوالفقارش بیم دارد

تهاجم صحبت از تسلیم دارد

کفش خونین‏ترین گل پینه را داشت

ضمیرش صافى آیینه را داشت

من او را دیده‏ام در بى کرآنه

فراتر از تمام کهکشانها

من او را دیده‏ام آن سوى بودن

فراز لحظه ناب سرودن

من او را دیده‏ام در فصل مهتاب

درون خانه مهتابى آب

على را از گل «لا»«آفریدند

براى عشق، مولا آفریدند

سخن هر چند گویم ناتمام است

سخن در حد او سوداى خام است

ز دریا قطره آوردن هنر نیست

زبانم را توانى بیشتر نیست

ولى تا با سخن گردد دلم جفت

بگویم آنچه آن شوریده مى‏گفت :

«على را قدر، پیغمبر شناسد

که هر کس خویش را بهتر شناسد»




تاریخ : پنج شنبه 89/12/26 | 9:53 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

انتظار

بار دگر هزار و سیصد و هشتاد و نه

 

پرید پلک و کسی ضربه ای نزد بر در

 

و انتظار سکوتی که باز هم نشکست

   

حکایتی است که هر جمعه خوانده ایم از سر

 

دوباره هفته ی من هفت خوان تنهائی است

 

دوباره قصه ی تلخی که گشته ایم از بر

 

چقدر بین من و تو .... چقدر فاصله است

 

تو شرق نابی و ما مغربیم و مغرب تر

 

تو مثل ابر بهاری ، بهار تشنه ی توست

 

حریق تشنگی اش را شبی ببار و ببر

 

نیامدی و بهار از کنار خانه گذشت

 

و قلب باغچه لرزید و غنچه شد پرپر

 

چه سال نوری دوری ست سال آمدنت

 

کجای این شب مسدود می رسم به سحر

 

اگر تو باز نیایی منم که می آیم

 

کران کران همه آفاق را به پای خطر

 

دوباره از که بپرسم؟ مرا شناخته اند

 

قناری قفس و فالگیر پشت گذر

 

چه قدر فال گرفتم برای آمدنت

 

خلاصه ی همه یک شعر بود: شعر سفر

 

سفر حکایت تلخی ست بی تو تلخ تر است

 

کجاست خانه ی دورت؟ مرا به خانه ببر

 

 




تاریخ : چهارشنبه 89/12/25 | 6:39 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

انتظار

بار دگر هزار و سیصد و هشتاد و نه

 

پرید پلک و کسی ضربه ای نزد بر در

 

و انتظار سکوتی که باز هم نشکست

   

حکایتی است که هر جمعه خوانده ایم از سر

 

دوباره هفته ی من هفت خوان تنهائی است

 

دوباره قصه ی تلخی که گشته ایم از بر

 

چقدر بین من و تو .... چقدر فاصله است

 

تو شرق نابی و ما مغربیم و مغرب تر

 

تو مثل ابر بهاری ، بهار تشنه ی توست

 

حریق تشنگی اش را شبی ببار و ببر

 

نیامدی و بهار از کنار خانه گذشت

 

و قلب باغچه لرزید و غنچه شد پرپر

 

چه سال نوری دوری ست سال آمدنت

 

کجای این شب مسدود می رسم به سحر

 

اگر تو باز نیایی منم که می آیم

 

کران کران همه آفاق را به پای خطر

 

دوباره از که بپرسم؟ مرا شناخته اند

 

قناری قفس و فالگیر پشت گذر

 

چه قدر فال گرفتم برای آمدنت

 

خلاصه ی همه یک شعر بود: شعر سفر

 

سفر حکایت تلخی ست بی تو تلخ تر است

 

کجاست خانه ی دورت؟ مرا به خانه ببر

 

 




تاریخ : چهارشنبه 89/12/25 | 6:39 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک