شهریارا شعر توجان پرورست
خاصه آنکس راکه عشقی درسرست
پیش ازآنکه شعرتودردل نگاشت
باید عاشق بود و درد عشق داشت !
مدعی رادر حضورت بار نیست
یا اگرهست آگه از اسرار نیست
بس جفا با عشق وعاشق کرده اند
این گنه کارآن گناهش خوانده اند
شعر تو بر جان من زد بس شرر
آ تش مولا به دل داری مگر؟
شعر تو مر عاشقان را مرهمست
شرح عشقت هرچه می خوانم کمست
یک نفر بی درد عشقی کو؟کیست؟
مدعی آگه ز سر عشق نیست
هر کسی را پرتوی از نور عشق
هرکه انکارش کند او کور عشق
جان من قربان هر چه عشق پاک
عشق پاک عاشقان سینه چاک
در ترنم شد صدایی نرم و خوش
یعنی ای شاعر صدایت را بکش
"شرح شورانگیز عشق شهریار
درغزل می پیچد وسیم سه تار
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از باغ خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمان می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟
از کودکیم راه تو پیمودم الهی
از رحمت افزون تو خوشنودم الهی
چون حب علی عشق حسین بود متاعم
من تاجر بازار پر سودم الهی
مگسل زمن این رشته فیض ابدی را
گر قطع شود لطف تو نابود الهی
گل بوته بی خار صف سوته دلانم
بی قرب تو بی هوده خسی بودم الهی
شخصیت انسان همه از معرفت اوست
من معرفتی از نور تو افزودم الهی
بر مجتمع کور دلان پا ننهادم
لب را بجز از نام نگشودم الهی
من پیر و پاکان و نماینده عشقم
با بار گناهم گنه آلودم الهی
از رحمت سرشارم تو سرشار ز فیضم
دریاچه ام و چشمه ام و رودم الهی
باری ز گنه دارم و بی بخشش و عفوت
خاکسترم و آتشم و دودم الهی
زنگ دلم اکسیر ولایت ز تو خواهد
با عشق علی کن تو زر اندودم الهی
هر شب من و اندیشه شوق عتباتم
از شدت غم من که نیاسودم الهی
از بارگه سرور و سالار شهیدان
خواهان عطا و کرم و جودم الهی
خوش زادم و خوشبختیم از عشق حسین است
بر خاک ره دوست جبین سودم الهی
سید حسن خوش زاد
منبع : کتاب قفل شکسته
هان ای پدر پیر که امروز
می نالی ازین درد روانسوز
علم پدر آموخته بودی
واندم که خبردار شدی سوخته بودی
افسرد تن و جان تو در خدمت دولت
قاموس شرف بودی
و ناموس فضیلت
وین هردو شد از بهر تو اسباب مذلت
چل سال غم و رنج ببین با تو چه ها کرد
دولت رمق و روح ترا از تو جدا کرد
چل سال ترا برده انگشت نما کرد
آنگاه چنین خسته و آزرد ه رها کرد
از مادر بیچاره من یاد کن امروز
هی جامه قبا کرد
خون خورد و گرو داد و غذا کرد و
دواکرد
جان بر سر این کار فدا کرد
هان ای پدر پیر
کو آن تن و آن روح سلامت
کو آن قد و قامت
فریاد کشد روح تو فریاد ندامت
علم پدر آموخته بودی
واندم که خبر دار شدی سوخته بودی
از چشم تو آن نور کجا رفت
آن خاطر پر شور کجا رفت
میراث پدر هم سر این کارها
رفت
وان شعله که بر جان شما رفت
دودش همه در دیده ما رفت
امروز تو ماندی و همین درد روانسوز
نفرین نکند سود به استاد بدآموز
چل سال اگر خدمت بقال نمودی
امروز به این رنج گرفتار نبودی
هان ای پدر پیر
چل سال در این مهلکه راندی
عمری به تماشا و تحمل گذراندی
دیدی همه ناپاکی و خود پاک بماندی
آوخ که مرا نیز بدین ورطه کشاندی
علم پدر آموخته ام من
چون او همه در دام بلا سوخته ام من
چون او همه اندوه و غم اندوخته ام من
ای کودک من مال بیندوز
وان علم که گفتند میاموز
" فریدون مشیری "
روزگاری شهر ما ویران نبود
دین فروشی اینقدر اسان نبود
صحبت از موسیقی عرفان نبود
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختر را بی حجابی ننگ بود
رنگ چادر بهتر ازهر رنگ بود
پشت پا بر دین زدن ازاد گیست
حرف حق گفتن عقب افتاد گیست
بی تو منکر ها همه معروف شد
کینه توزی با دلی مکشوف شد
بی تو دلهامان به جان امد بیا
کاردها بر استخوان امد بیا
.: Weblog Themes By Pichak :.