در آرزوی تو هستم همیشه نورانی
اسیر زلف تو هستم، نگفته می دانی
تو از قبیله فریادهای خاموشی
زبانه می کشی از سینه های طوفانی
شمیم عطر تو در باغ لاله می پیچد
عزیز گمشده در کوچه های ظلمانی
نشسته ام به در انتظار یکرنگی
بدان امید که روزی گلی برویانی
شکسته قامت هر لاله ای غریبانه
غروب خسته مرا می کشد به ویرانی
شبانه می شنوم از نگاه اشک آلود
که می رسد به دلم عطر یاس پنهانی
هزار پنجره آدینه باز و بسته شود
به گوش دل نرسد نغمه های عرفانی
ولی شنیده ام از قاصدی که می خواند
ز کوی کعبه برآید جمال نورانی
به عشق خال رخت حال ما پریشان است
فدا کنم دل و جان را بر این پریشانی
به کنج میکده هر شب ترا، ترا خوانم
که شاید از می نابت مرا بنوشانی
لبان تشنه ما را ز کوزه ات تر کن
به انتظار تو باشم اگر چه طولانی
من از زمان شکفتن خدا خدا کردم
هزار بوسه برویت زنم به آسانی
اگر چه لایق عشقت نگشته ام اما
شوم به صبحدمی در ره تو قربانی
در انتظار ظهورت چنان پریشانم
که لحظه لحظه عمرم رود به حیرانی
به جز تو ای گل نرگس مرا خیالی نیست
به خاک پای تو سایم همیشه پیشانی
ضریح چشم سیاهت طواف هر شب من
صفای سعی مرا چشم بسته می دانی
دعای عهد ترا هر سحر وفا کردم
مگر به گوش من آید صدای روحانی
به انتظار تو «نادم» ز کفر می نالد
یقین شکایت دل را نگفته می خوانی
ابوالقاسم قربانی - ابهر
ای کودک خسته ی افتاده از نفس
روییده در کنار خار و رها گشته در قفس
هر شام خسبیده در بغل سنگریزه ها
هر بام بنشسته در صف اندوه دیده ها
من با تمام خویش تورا یاد می کنم
ای غزه روزهاست که فریاد می کنم
بره اسیر و گرگ رها گشته ناگهان
هم کیش از رها شدن گرگ در فغان
دامن ز کودکان فلسطین دریده اند
گویا که خردی اینان ندیده اند
ای آسمان نگاه و صبوریت تا کجا
این قوم می برد بشریت به نا کجا
پشت تمام قامت عالم خمیده گشت
امکان آدمیت آدم ندیده گشت
ای کاش خنجر قابیل می شکست
یک بوسه بر دل هابیل می نشست
اما دریغ که کاشکی بهانه است
گویی که قصه و طنز و فسانه است
چشمان غزه غمزده از داغ لاله هاست
موسیقی اش فغان و دبکه اش آواز ناله هاست
هرگز مباد خم شدنت ای شهر قهرمان
با قلب خسته در دل جغرافیا بمان
زهرا طاهری
امشب ای آئینه در اوج زلالی آمد
از کدورت خالی خالی خالی آمدی
بوی شبنم،بوی سبزه،بوی شالی می دهی
سبزسبزی شاید ازراهی شمالی آمدی
از گذرگاه خیالم آمدی مانند پیش
یاکه اینبار از مسیر بی خیالی آمدی
پیش چشمانت پناهی گرم دارم از گناه
ای همه آغوش از بس لاابالی آمدی
برخلاف سابق ای مصداقی از اوج غزل
بی تکلف،صادقانه ،ارتجالی آمدی
مادر? صدایت ترانه دلنوازیست
که امید را در دلم زنده می سازد
و مرا با خود به اوج کهکشانها می برد
نگاهت سرشار از تازگی و تراوت بهار
که باغ آرزوهایم را جان می بخشد
دستهایت زندگی ساز است
وصدای طپش قلبت
صدای زندگی ? صدای پای بهار
ای تکیه گاه خستگی هایم
ای قبله گاه مهربانی
ای جان پناه شبهای بی کسی هایم
شانه ات را برای بغض فرو خورده ام
و دستهای مهربانت را برای نوازشهای
عاشقانه ات
می خواهم
چهره مقدست نشانی از رنج و ایثار توست
دوستت دارم و دستهای پر مهرت را
بوسه باران می کنم
.: Weblog Themes By Pichak :.