کاش میشد،مهربان شد در تمام لحظه ها
فکر می کردم که دیگر از بدی ها رسته ام
خوب هستم،مهربانم،به خدا دل بسته ام
فکر خوشپندار من همچون سرابی پوچ بود
مرغ زیبای محبت از دلم در کوچ بود
کاش میشد از اسارت در تباهی ها گریخت
از سیاهی ها به سوی روشنایی ها گریخت
کاش میشد، مهربان شد در تمام لحظه ها
چون پرستو ها رها شد از تمام غصه ها
همچو دریاها کریم و مهربان و پاک بود
از هجوم بی امان غصه ها بی باک بود
علی احقاق جهرمی ( آرشاویر )
علی احقاق جهرمی
غروب کوچه
غروب کوچه و بارون پاییز
هجوم خاطرات محنت انگیز
دلی بی تاب و سرمای شبانه
تنی رنجور و عشقی بی نشانه
کنار پنجره بغضی شکسته
به یاد روزگار عاشقانه
وجود خسته و نومید و زارش
سراسر گشته با غم هم ترانه
سرایش بی صدا ونور امید
زده غمها به جانش تازیانه
لبش را بسته او با مهر غصه
ز چشم خسته اش غصه روانه
به ظاهر ساکت و خاموش و آرام
ز قلبش سر کشیده صد زبانه
به او گفتم سخن گو با من از دل
چرا غم کرده جانت آشیانه
چرا افسرده حال و بی بهاری
مگر دنبال رویای محالی
مگر درد تو درمانی ندارد
چرا جان تو آرامی ندارد
مگر در حق تو بیداد کردند
مگر آرامشت را خواب کردند
چرا در زندگانی مرده هستی
مگر امید تو در خاک کردند
چو بشنید این سخن آرام بگریست
بگفتا عشق من در خاک کردند
غزل تاران
حسرت
می نشینم پس پنجاه و نمیدانم چند
می گشایم دفتر
دفتری چرک و سیاه
دفتری غرق گناه
دفتری پر زپریشانی و حسرت
ز پشیمانی و آه
صفحاتش همه پر خبط و خطا
همه اش خط زده گی
سطر سطرش همه بی معنی و پوچ
همه بد خط
همه بد آمده گی
جملاتش همه معنای فریب
کلماتش نیرنگ
همه تکراری و پر رنگ و ریا
همه اش خواری و ننگ
حرفهایش همه زشت
شرم بادش که چنین دفتر پر عیب نوشت
*****
و چه نادانم من
چه کنم؟
چه کنم؟
دفتر پر ز خطا را چه کنم؟
همه اش آتش و دود
همه اش بود و نبود
هیچکس دست قضاوت به چونین دفتر پست
نه گشوده است و نخواهد بگشود
عمر من قاضی اوست
حیف از صفر که در پایش بود
*****
کاش می شد
خط زد
خط به خط دفتر عمر کوتاه
کاش میشد که در این عرصه کشت
همه را سطر به سطر از اول
پاک و پاکیزه نوشت
امیر جوانمرد
فاطمه
فاطمه یعنی همه بود و نبود
فاطمه یعنی نمازی پر سجود
فاطمه معنای لبخند خدا
فاطمه نامش به هر دردی دوا
فاطمه تنها گل باغ رسول
حق نهاده نام او کوثر بتول
فاطمه معنای پاک همدلی
فاطمه یعنی دل و جان علی
فاطمه ام امامان ام دین
فاطمه برهان حق روی زمین
فاطمه روح نبی خاتمست
فاطمه در هر دو عالم فاطمست
غزل تاران
نفس دوست
یارت آنست که در پای تو جان می بخشد
هر چه از دست برآید به تو آن می بخشد
چشمه ی آب حیات ار شود از آن حبیب
همچو حاتم همه را بر دگران می بخشد
نفس باد صبا گر چه بسی خوش باشد
دوستان را نفسی هست که جان می بخشد
یکدم ار همدم خوبان شده ای ، قدر بدان
چون فلک گوهر نایاب گران می بخشد
مدت عمر ز یک خنده ی گل افزون نیست
خنده ای گر بکند جان به خزان می بخشد
خواهی ایمن شوی از حسرت هنگام وداع
پا بزن بر سر دنیا که امان می بخشد
جان و دل باد به قربان صفای قدمی
که به هر سو که رود روح و روان می بخشد
داغ هجران نه فقط خاصیتش سوختنست
بال و پر هم به دل سوختگان می بخشد
می شود صافی آیینه به شستن افزون
گریه کن گریه که این اشک همان می بخشد
همچو احسان که دم یار دمادم با اوست
همدم دوست شدن گوی بیان می بخشد
احسان اکابری
.: Weblog Themes By Pichak :.