سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتیست که هر شب  به تو می اندیشم

 

به تو ، آری به تو ، یعنی به همان منظر دور
به همان سبز ملین ، به همان باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شبی آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است

در من انگار یکی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

آه ای خواب گرانسنگ سبکبار شده
تو که بر روح من افتاده و آوار شده

آه ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر
تو نیست ؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست ؟

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
خود تماشا گه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه ؛ تویی
عشق من ، آن شبح شاد شبانگاه ؛ تویی

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست ، به انکار مکوش

 




تاریخ : پنج شنبه 90/1/11 | 9:15 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

معنای عشق



"معنای عشق"
مادر ای سایه‏ی الطاف خدا
ای سراسر همه مهر
ای دل انگیزترین معنی عشق
ای که یادت همه آرامش من
ای وجودت همه خواهش من
تو نمایانگر الطاف خدایی مادر
مروه و حج و صفایی مادر
زیر پای تو بهشت است بهشت
باز هم طفل توام
هرچه کردم
چه زیبا و چه زشت
دست تو گرمترین گرمی مهر
مهر تو پاکترین معنی عشق
نفست رایحه‏ی ریحان است
دیدن روی نکویت مادر
همه درد مرا درمان است
ورد زیر لب تو ذکر دعاست
خانه با بودن تو
بهترین باغ دل انگیز خداست

پاکتر از همه پاکی هایی
خوبتر ازهمه خوبی هایی
با صفاتر ز همه دنیایی
مادرم
مادر خوبم بخدا
دفتر عمر مرا
تو چو شیرازه‏ی هستی هستی
تو سزاوار چه هستی
همه چیز
من چه دارم که تو را زیبد
هیچ
سایه لطف خدایی مادر
معنی عشق و وفایی مادر
شعر من درخور تفسیرت نیست
اوج مهری و صفایی مادر




تاریخ : پنج شنبه 90/1/11 | 3:38 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

در بیابانی دور

در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی
زیر یک سنگ کبود
در دل خاک سیاه
میدرخشد دو نگاه
که بناکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر
باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین -همه سال-
دور ازین جوش و خروش
میروم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا کشم چهره بر آن خاک سیاه
وندر این راه دراز
میچکد بر رخ من اشک نیاز
میدود در رگ من زهر ملال
منم امروز و همان و راه دراز
منم اکنون و همان دشت خموش
من و آن زهر ملال
من و آن اشک نیاز
بینم از دور،در آن خلوت سرد
-در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-
ایستادست کسی!
"روح آواره کیست؟
پای آن سنگ کبود
که در آن تنگ غروب
پر زنان آمده از ابر فرود؟"
می تپد سینه ام از وحشت مرگ
می رمد روحم از آن سایه دور
می شکافد دلم از زهر سکوت!
مانده ام خیره براه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه!
شرمگین میشوم از وحشت بیهوده خویش
سرو نازی است که شادابتر از صبح بهار
قد برافراشته از سینه دشت
سر خوش از باده تنهائی خویش!
"شاید این شاهد غمگین غروب
چشم در راه من است؟
شاید این بندی صحرای عدم
با منش یک سخن است؟"
من،در اندیشه که :این سرو بلند
وینهمه تازگی و شادابی
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی...
غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه:
خنده ای میرسد از سنگ بگوش!
سایه ای میشور از سرو جدا!
در گذرگاه غروب
در غم آویز افق
لحظه ای چند بهم می نگریم
سایه میخندد و میبینم : وای...
مادرم میخندد!...
"مادر ،ای مادر خوب
این چه روحی است عظیم؟
وین چه عشقی است بزرگ؟
که پس از مرگ نگیری آرام؟
تن بیجان تو،در سینه خاک
به نهالی که در این غمکده تنها ماندست
باز جان میبخشد!
قطره خونی که بجا مانده در آن پیکر سرد
سرو را تاب و توان می بخشد!
شب،هم آغوش سکوت
میرسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
باز رو کرده باین شهر پر از جوش و خروش
میروم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فریاد

فریدون مشیری




تاریخ : پنج شنبه 90/1/11 | 1:29 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

سودای دل






تاریخ : پنج شنبه 90/1/11 | 1:9 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

می شود مادر نوشت

    می شود مادر نوشت

     

          می شود طومارعشقی اینچنین از سر نوشت؟

         می شود پروانه و  پرواز را بی پر نوشت؟

 

         در وجود همسر شیرخدا ، عشق خداست

         می شود هر نام این پروانه را با زر نوشت

 

         گرشود تکرار، روزی ماجرای عشق او

         می شود توصیف عشق پاک را ازبر نوشت

 

         می نویسم مادرم زیباترین ،تنهاترین...

         می شود تعریفهایش را مگر بی تر نوشت

 

         دفترم می سوزد از بس من نوشتم مادرم

         می شود روی پرپروانه ها مادر نوشت؟

 

         اولش نام خدا،مادر،پدر،بعدش همه

         می شود هر نام را جز نام او آخر نوشت

 

         بهترین ِ نامها را فاطمه نامیده اند

         می شود این نام را برتاج انگشتر نوشت

 

        مردمان کاتب،درختان هم قلم،دریا دوات

       می شود یک ذره از توصیف این گوهر نوشت؟

 

       سومین روز جمادالثانیه پرواز کرد

       می شود جای شهادت را میان در نوشت.

مهدی بخشی




تاریخ : پنج شنبه 90/1/11 | 12:29 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک