دردهای من
جامه نیستند تا ز تن در آورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به «رشته ی سخن» درآورم
نعره نیستند تا ز «نای جان» بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
دردهای دوستی کجا؟
صفای سوختن
زبان سبز باران را گل خشکیده می فهمد
صفای اشک هجران را دل غمدیده می فهمد
سروش نی لبک ها را شبان دیده در راهی
که همراه پری ها یار او کوچیده می فهمد
نمی گنجد عطش در کاغذین پندار گلخانه
کجا داغ شقایق را گل ارکیده می فهمد
ز تهدید مترسک ها مترسانید عاشق را
هوسبازی ما را گرگ باران دیده می فهمد
حماسی طعم عصیانهای روح سربداران را
در این دهر مغول پرور فقط "فهمیده" می فهمد
صفای تا قیامت سوختن را شمع شیدائی
که پیش از سوختن ، پروانه را بوسیده می فهمد
غم سودائی ما را به ملّاح ملاحت گو
غم شوریده دلها را دل شوریده می فهمد
خـــــدایا ، خالــــقا ، پروردگــــــــارا ببخشــــا در دو عالـــم جـــرم مـــا را ز عـدل و لطف و احسانت همین بس که قــدر وُسـع ، شد تکلیــف هر کس نمی خواهی ز کس تکلیف و طاعـت فــزونـتـر از تــوان و استـــــطاعـت ولی ما با خـطا و جــرم و نســـــیان ز تکـلیـف تــو هــم کردیـم عصـیـان اگرچه مـزد عصیان ، هســت کیــفر ولی از ما به فضـــل خویـــش بگـذر ببخشـــا ای خــداونــــد خـــطا پوش خـــطا و آنچه از ما شــد فرامـــوش منـه بـــر دوش ما تکـلیـــف سنگین چنانکه حمـل شــد بر خلــق پیشیــن خدایـــــــا با بــلای امتـحــــــــانــات نفـــرما ما ضعـــــیفان را مکافـــات کـه ما بی طاقت و زار و ضعیفـــیم گــــــدای غمـضِ عین آن لطیفـــــیم والسلام محمد حسین صادقی
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها …. خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
بعد مرگ هرکدام از اولیا
میشود داغ و مصیبت برملا
هستی زینب ولی اینسان نبود
داغ او در لحظهی پایان نبود
داغ زینب شد ز میلادش شروع
کرد زینب در مصیبتها طلوع
بس که هجران و مصیبت دید او
کمتر از مرگ خودش شد گفتگو
در حقیقت بوده مرگ هر «ولی»
لحظهی جان دادن دخت علی
داد زینب جان پس از مرگ رسول
شد شهیده همره مرگ بتول
لحظهی جان دادن شیر خدا
زینب او شد قتیل اشقیا
همره مرگ حسن او داد جان
تیرباران شد دل آن مهربان
روز عاشورا ز داغ هر شهید
روح او تا جنتالمأوی پرید
جز به وقت مرگ فرزندان خود
داد او با هر شهیدی جان خود
بس که شد از داغها، پُر جام او
کل غمها میوزد در نام او
صبر حق در روح زینب منجلی است
چونکه او مجموع زهرا و علی است
*****
آن امانت کز ازل شد جلوهگر
بود این صبر جمیل پر خطر
هیچ موجودی ز جمع بیشمار
آن امانت را نشد آئینهدار
آسمانها، کوهها، کردند ابا
گشت انسان حامل صبر خدا
سجده کردند آن زمان خیل مَلَک
بر امانتدار حق، بی ریب و شک
قدر انسان همطراز صبر اوست
جسم فرد ناشکیبا قبر اوست
صبر حق در اولیا شد جلوهگر
تا شدند آموزگاران بشر
هریکی با صبر، نوری برفروخت
خویش را در شعلههای صبر سوخت
هریکی با شعلهای از صبر ناب
شد برای شبنشینان آفتاب
هریکی با اندکی صبر جمیل
رفت بالاتر ز عرش جبرئیل
هریکی در شام غم یک شمع شد
شمعشان در شام زینب جمع شد
گشت زینب جلوهگاه صبر کل
قلب او از داغها شد باغ گل
گرچه از غم قامت بانو خمید
او ولیکن غیر زیبائی ندید
قلب زینب گلشن صبر خداست
حق زینب بر بشر بیانتهاست
گر نپوید راه صبر و حق، بشر
میکند در کل عمر خود ضرر
راه صبر و حق مرام زینب است
زینت خلقت ز نام زینب است
علم او را بوده حق، آموزگار
حلم او مجموع حلم روزگار
وارث کل رسولان شد حسین
وارث او هست این نور دو عین
کربلا ارث تمام انبیاست
قلب زینب وارث آن کربلاست
کل پیغام رُسُل بر دوش اوست
آفرینش تا ابد مدهوش اوست
در عزایش انبیا و اولیا
جملگی هستند اصحاب عزا
گرچه زینب زینت نام اَب است
نام زینب زینت عرش رب است
*****
بعد عاشورا مهاجر بود او
با غمی سنگین مسافر بود او
از مدینه سوی شام و کربلا
در سفر بود آن عزیز کبریا
بی حسینی، طاقتش را طاق کرد
در غریب عاقبت اطراق کرد
تا پس از یکسال و اندی انقلاب
گوشهای خاموش شد آن آفتاب
وقت رحلت، داشت مانند صدف
یادگاری کهنه و خونین به کف
در بغل بگرفته بود آن پیرهن
تا شود بر قامت زینب، کفن
عاقبت در نیمهی ماه رجب
معتکف شد روح زینب نزد رب
*****
مادر کل فضیلتهاست او
حلقهی وصل وسیلتهاست او
حلقهی بابالحوائجهای دین
جملگی وصل است با این نازنین
نور زینب تا ابد در اعتلاست
روح او بر ماسوی فرمانرواست
هرکه شد در خانهی زینب، غلام
میکند رجعت به روز انتقام
هوالجمیل
برترین حاجت ما
ای گل سرخ گلستان خدا، مهدی جان
ای مفاتیح مناجات و دعا، مهدی جان
میشود فاتح و خوشبخت به هر کار و امور
هر که دارد به تو پیوند ولا، مهدی جان
عزت شیعه و ایران ز عنایات شماست
ای که هستی همه جا یاور ما، مهدی جان
قدر هر قوم و قبیله به امامش باشد
قدر ما هست ز الطاف شما، مهدی جان
ما نداریم به جز لطف تو فریادرسی
گرچه غرقیم به دریای خطا، مهدی جان
بین مخلوق و خدا، واسطهی فیضی تو
چون توئی قائمهی ارض و سما، مهدی جان
غایب از دیدهای و بین خلائق، حاضر
ناشناسی تو ولی در همه جا، مهدی جان
هستی آگه ز عملهای بد و نیک بشر
نیست پنهان ز تو اعمال خفا، مهدی جان
شرم ما باد که در محضر تو مشغولیم
به گناه و به خطا و به جفا، مهدی جان
ما به عشق تو به این مجلس اُنس آمدهایم
تا بخواهی ز خدا، بخشش ما، مهدی جان
ما ز اعمال بد خویش دچاریم به غم
لیک داریم ز تو چشم عطا، مهدی جان
همه هستیم گرفتار و حوائج داریم
نظری کن تو به این جمع گدا، مهدی جان
برترین حاجت ما هست ظهور و فرجت
بطلب حاجت ما را ز خدا، مهدی جان
ما (غلامان) تو و جدّ شهیدت هستیم
کن به ما لطف، به حقّ شهدا، مهدی جان
والسلام
محمد حسین صادقی
.: Weblog Themes By Pichak :.