یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا | از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا | |
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟ | شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا | |
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب | موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا | |
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص | خانه دار گوشهی چشم قناعت کن مرا | |
چند باشد شمع من بازیچهی دست فنا؟ | زندهی جاوید از دست حمایت کن مرا | |
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی | آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا | |
گرچه در صحبت همان در گوشهی تنهاییم | از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا | |
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم | تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا | |
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من | مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا | |
از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم | من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟ |
در همه دیر مغان نیست چو من شیداییدل که آیینه شاهیست غباری داردکرده?ام توبه به دست صنم باده فروشنرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنجشرح این قصه مگر شمع برآرد به زبانجوی?ها بسته?ام از دیده به دامان که مگرکشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوستسخن غیر مگو با من معشوقه پرستاین حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می?گفتگر مسلمانی از این است که حافظ دارد | خرقه جایی گرو باده و دفتر جاییاز خدا می?طلبم صحبت روشن راییکه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایینروند اهل نظر از پی نابیناییور نه پروانه ندارد به سخن پرواییدر کنارم بنشانند سهی بالاییگشت هر گوشه چشم از غم دل دریاییکز وی و جام می?ام نیست به کس پرواییبر در میکده?ای با دف و نی ترساییآه اگر از پی امروز بود فردایی |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدایم گل این بستان شاداب نمی?مانددیشب گله زلفش با باد همی?کردمصد باد صبا این جا با سلسله می?رقصندمشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کردیا رب به که شاید گفت این نکته که در عالمساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیستای درد توام درمان در بستر ناکامیدر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمفکر خود و رای خود در عالم رندی نیستزین دایره مینا خونین جگرم می دهحافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد | دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآییدریاب ضعیفان را در وقت تواناییگفتا غلطی بگذر زین فکرت سوداییاین است حریف ای دل تا باد نپیماییکز دست بخواهد شد پایاب شکیباییرخساره به کس ننمود آن شاهد هرجاییشمشاد خرامان کن تا باغ بیاراییو ای یاد توام مونس در گوشه تنهاییلطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرماییکفر است در این مذهب خودبینی و خودراییتا حل کنم این مشکل در ساغر میناییشادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی |
مرغ دل یک بام دارد دو هوا
گه مدینه میرود گه نینوا
این اسیر بند قاف و شین و عین
گاه می گوید حسن گاهی حسین
میپرد گاهی به گلزار بقیع
می نشیند پشت دیوار بقیع
می نهد سر بر سر زانوی دین
اشک ریزان در غم بانوی دین
عرضه میدارد که ای شهر رسول
در کجا مخفی بود قبر بتول
از تمام نخلها پرسیده ام
آری اما پاسخی نشنیده ام
یا امیر المؤمنین روحی فداک
آسمان را دفن کردی زیر خاک ؟
آه را در دل نهان کردی چرا ؟
ماه را در گل نهان کردی چرا ؟
یا علی جان تربت زهرا کجاست ؟
یادگار غربت زهرا کجاست ؟
تا ز نورش دیده را روشن کنم
بر مزارش شعله ها بر تن کنم
آه از آن ساعت که آتش در گرفت
جام را از ساقی کوثر گرفت
یاد پهلویش نمازم را شکست
فرصت راز و نیازم را شکست
آه زهرا تا ابد جاری بود
دست مولا تشنه یاری بود
چون علی شد بی کس و بی همنفس
گفت یا زینب به فریادم برس
گر مرا کار به سامان شود ان شاءالله |
کفر زلف تو مسلمان شود ان شاءالله |
|
آن که از جمع جمال تو پریشانم کرد |
همچو زلف تو پریشان شود ان شاءالله |
|
آن که در بوته هجران تو جانم بگداخت |
جان او بوته هجران شود ان شاءالله |
|
جان فدا میکنم ار مردمک دیده من |
همچو دل منزل جانان شود ان شاءالله |
|
مانده در دیده دل خون شده از سوز جگر |
کاش از دیده به دامان شود ان شاءالله |
|
درد هجران توام کشت به امید وصال |
دارم امید که درمان شود ان شاءالله |
|
آن که در جرگه رندان ز منت پنهان کرد |
رانده از جرگه رندان شود ان شاءالله |
|
شرح عشق من و خوبی تو را پایان نیست |
می نخواهم که به پایان شود ان شاءالله |
|
آن که از فتنه فتان دو چشم تو گریخت |
هدف ناوک مژگان شود ان شاءالله |
|
شکنم بت، فکنم سبحه و سجاده به خاک |
روی و مویت چو نمایان شود ان شاءالله |
|
دوش، دل خاتم لعل تو مگردید به خواب |
خواهد امروز سلیمان شود ان شاءالله |
|
خار غم از مژه رویم ز ره یار، مگر |
بر من این خار گلستان شود ان شاءالله |
|
از قیامت نکنم یاد اگر در نظرم |
قامت یار خرامان شود ان شاءالله |
|
ار ببیند کسی از مطلع طبع «رفعت» |
مهر چهر تو درخشان شود ان شاءالله |
رفعت سمنانی
.: Weblog Themes By Pichak :.