امشب به نخل آرزویم برگ پیداست

امشب به نخل آرزویم برگ پیداست
 بر چهره زردم نشان مرگ پیداست
امشب مرا در بستر خود واگذارید
 بیمار بیت وحى را، تنها گذارید

 

دوران هجرم رو به اتمامست امشب
خورشید عمرم بر لب بامست امشب
چون روز آخر بود، کارِ خانه کردم
 گیسوى فرزندان خود را شانه کردم
دیدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!
 این آخرین راز و نیازم بود، اَسْما!
آخر نگاه خویش را، سویم بیفکن
 مى خوابم اینک، پرده بر رویم بیفکن
دیدى اگر خامش به بستر خفته ام من
 راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من!
شب ها برایم بزم اشک و غم بگیرید
در خانه آتش زده، ماتم بگیرید!
از من بگو با زینب آزاده من
 برچیده نگذارد شود سجّاده من
من رفتم امّا، یادگارم ـ زینب ـ این جاست
 روح مناجات و دعایم، هرشب این جاست
(غلام رضا سازگار «میثم»)




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 10:2 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

آن که بعد پدر در همه جا تنها بود

آن که بعد پدر در همه جا تنها بود
نور چشمان نبى، فاطمه زهرا بود!
گل مینوى بهشتى به جوانى پژمرد
 آن که عطر نفسش، بوى خوش گلها بود
پاره جسم نبى را ز جفا آزردند

 

 مأمن فاطمه، بیت الحزَن صحرا بود!
همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد
کوه صبرى که چنان ثابت و پابرجا بود!
تا جگر گوشه محراب خدا را کشتند
 چشم حیدر ز غمش یکسره خون پالا بود
رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر
 سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!
بارد از دیده خود خون جگر «جیرودى»
 بس که آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود
 (کاظم جیرودى)




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 9:59 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

سوختم

   سوختم

منکه از عشق علی چون شمع شیدا سوختم

صاحب جنت منم، اما در اینجا سوختم


سوختم تا یک سر مویی نسوزد از علی

تا بماند رهبرم من بی مهابا سوختم

 



بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند

محسنم شد کشته، نالیدم که بابا سوختم


زینبم می دید آتش زائر رویم شده

از پریشانی او در بین اعدا سوختم


صورت آتش گرفته تا زسیلی شد کبود

شکر کردم، بهر حفظ جان مولاسوختم


مثل چشم مجتبی مسمار یارب سرخ بود

من نمی گویم چه شد تنهای تنها سوختم


هرکه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود

بسکه نامردی بود در این تماشا سوختم


سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان

پای تا سر یا علی با این تمنا سوختم

جواد حیدری




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 9:56 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

به دلم افتاده

به دلم افتاده

به دلم افتاده مادر دردتو دوا می گیره

خوب می شی مادر دوباره خونمون صفا می گیره


به دلم افتاده مادر دوری از اجل می گیری

زخم پهلوت می شه درمون باز منو بغل می گیری

 



باغبون رحمی به ما کن چشماتو دوباره وا کن

جون زینب تو برای خوب شدن فقط دعا کن


به دلم افتاده مادر ای که چشمات مهربونه

خوب می شه دست شکسته می زنی موهامو شونه


به دلم افتاده مادر بابای ما که امیره

از غریبی در میادو ذوالفقار به کف می گیره


به دلم افتاده مادر مثل دوره پیمبر

به زبونا باز می افته اسم باصفای حیدر


بعضی وقتا هم می ترسم سراغ از اجل بگیری

پیش چشمای تر ما تو نفس نفس بمیری


الهی زنده نباشم تا برات ماتم بگیرم

یا می شد به جای محسن من به پای تو بمیرم


ای عزیز آسمونی تو بمون قد کمونی

بابامون علی جوونه خودتم هنوز جوونی


یه نگاهی به حسن کن مادرا رحمی به من کن

لااقل برا حسینت ،مهربون فکر کفن کن


به دلم افتاده مادر می رسه جمعه موعود

پسرت مهدی می آد و می شه دشمن تو نابود


او میاد با تیغ حیدر روی لب می گه مکرر

مادرم که بی گناه بود چرا شد زکینه پرپر

جواد حیدری




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 9:55 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

در فراق یاس

   در فراق یاس

باید از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق یاس، مشکی پوش بود


یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد

 


یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست


بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود


یاس مثل عطر پاک نیّـت است

یاس استنشاق معصومیّـت است


یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد


حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود


داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه


عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس


اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود


گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب


این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین


نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک

احمد عزیزی




تاریخ : جمعه 90/2/16 | 9:53 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک