یاس کبود
عشق من! پاییز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گُل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکى پوش بود
یاس بوى مهربانى مىدهد
عطر دوران جوانى مىدهد
یاس ها یادآور پروانهاند
یاس ها پیغمبران خانهاند
یاس ما را رو به پاکى مىبرد
رو به عشقى اشتراکى مىبرد
یاس در هر جا نوید آشتىست
یاس دامان سپید آشتىست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما که مىخندید؟ یاس
یاس یک شب را گُل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روى صبح پرپر مىشود
راهى شبهاى دیگر مىشود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو کردهاند
یاس را پیغمبران بو کردهاند
یاس بوى حوض کوثر مىدهد
عطر اخلاق پیمبر مىدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههاى اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
مىچکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون على یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک مىریزد على مانند رود
بر تن زهرا، گل یاس کبود
احمد عزیزی
دل سوخته
گفتهاند این خبر ارباب عقول
که چنین آمده در حال رسول(ص)
چون که شمع دل از این خانه برفت
بر هوا دود ز پروانه برفت
عالمى از غم او محزون شد
حضرت فاطمه بس دل خون شد
بس که از فاطمه دل سوخته بود
یثرب از نالهاش افروخته بود
ناله فاطمه بگداخت بسى
کارها را به هم انداخت بسى
زین مصیبت همه اشباه رجال
به على شکوه کنان پر ز ملال
همه گفتند که گشتیم ملول
بس که نالیده در این شهر بتول
نیست گر پیرو قانون زهرا
مردم آزارى این شهر چرا؟
همه گفتند بگو با زهرا
روزها گریه کند یا شبها
تا دل فاطمه آشفته شده
خانههامان همه آشفته شده
حرف بر حضرت صدیقه رسید
پاى از دامن آن شهر کشید
گفت گر اشک نریزم چه کنم؟
با عدو گر نستیزم چه کنم؟
کوهها یار سزاوار منند
شهدا محرم اسرار منند
چون سخن از شرر آهم رفت
به سر قبر عمو خواهم رفت
تا بگویم ستم ظالم را
مىزنم ناله بنى هاشم را
صبح زهرا چو ز یثرب مىرفت
رجعتش تا دم مغرب مىرفت
ساکن کلبه احزان شده بود
همدم کوه و بیابان شده بود
آب شد در ره آن خاک، تنش
سوخت رخسار حسین و حسنش
سایبانى که على ساخته بود
دشمن از کینهاش انداخته بود
گریه بانگى است که عالمگیر است
گریه گر گریه بود شمشیر است
محمد سهرابى
اختیار ناله
اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است
رهبر راه خدا همراه را گم کرده است
یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو
تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است
هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود
نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است
انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش
اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است
تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت
خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است
ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت
رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است
یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان
گامهای مادرم درگاه را گم کرده است
درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی
با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است
شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان
امت بی درد اردوگاه را گم کرده است
کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم
عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است
سروده محمود ژولیده
داغ لاله
فاطمیه قصه گوى رنج هاست
بهترین تفسیرسوز مرتضى است
فاطمیه شعر داغ لاله است
قصه زهراى هجده ساله است
فاطمیه آتشافروز دل است
احتجاجش یک کتاب کامل است
فاطمیه سینهچاک دردهاست
شاهد نامردى نامردهاست
فاطمیه سوز دل را ساز کرد
دفتر داغ على را باز کرد
فاطمیه ماه گل افشردن است
فتح باب تازیانه خوردن است
فاطمیه قفل غم را شد کلید
چون که دارد هم شهیده، هم شهید
میرزا عباس مهدوىفرد
این جا بقیع ست
اى راهیان شهر نور این جا بقیع ست
این خاک عنبربوى مشک آسا، بقیع ست
این جا هزاران داستان ناگفته دارد
این جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد
سوز جگرها بس در این خاک بقیع ست
بیرون ز حدّ عقل ادراک بقیع ست
آیینه آیین حق را قبر این جاست
خاکش عجین با زهر تلخ و صبر این جاست
این خاک تا عرش خدا ره توشه دارد
رکن و حطیم و کعبه در هر گوشه دارد
بیمار عشق سرمدى را تربت این جاست
یک شهر نى، یک دهر حزن و غربت این جاست
این جا به «کرّمنا بنى آدم» طرازست
از این زمین تا عرش رحمان راه، بازست
ایمان و عشق و سرّ حق را جوهر این جاست
انهار نور و چشمه سار کوثر این جاست
روح عروج «اِرجعى» پویاست این جا
خاکش قرین با تربت زهراست این جا
عطرى ز بوى بقعه زهرا در این جاست
حزنى ز اندوه شب مولا در این جاست
داناى اسرار نهانِ این جهان کو
فرزند زهرا، مهدى صاحب زمان کو
کو آن که از هر بى نشان دارد نشانه؟
کو آن که باشد آگه از دفن شبانه؟
کو آن که ریزد اشک و از سیلى بگوید
با سوز دل از صورت نیلى بگوید
تا از مزار مخفى مادر بگوید
تا از جفاى خصم بدگوهر بگوید
اى دست حق، وى حجّت خلاّق دادار
زنجیر و غُل از گردن بیمار بردار
محمّد آزادگان
.: Weblog Themes By Pichak :.