رسم اهل عزا
این سخن هست ز آل معصوم
بین اعراب بود این مرسوم
تا که یک مؤمنى از اهل عرب
رود از دار فنا جانب رب
چند روزى دگر از بیت عزا
نرود سوى سما دود غذا
گفت راوى که پس از مرگ رسول
درعزاخانه زهراى بتول
دیدهام دید به کاشانه او
دود بالا رود از خانه او
در تعجب بشدم از چه سبب
شده در خانه او ترک ادب
بدویدم به سوى اهل عزا
که بپرسم سبب طبخ غذا
ناگهان چشم من از دور بدید
طعم آن دود غذا را بچشید
راه آن کوچه که مسدود شده
خانه وحى پر از دود شده
آتش از بس که برافروخته بود
در و دیوار همه سوخته بود
آنچه دیدم به ظهور و به شهود
فاطمه بود در آن آتش و دود
هاتفى گفت على خانه نشست
پهلوى فاطمه از دربشکست
بهر مظلومى زهراى عزیز
اشک اى دیده آرام بریز
مرحوم حاج احمد آرونی
گوهر یگانه
کمان کشید غم و سینه را نشانه گرفت
چنان، که آتش دل تا فلک زبانه گرفت!
خدا گُواست که خورشید از حرارت سوخت
از آتشى که از آن سوىِ در به خانه گرفت!
در آن چمن که دل باغبان چو شمع گداخت
چگونه بلبل دلخسته آشیانه گرفت؟!
شفق ز دیده دل خون گریست، چون زهرا
براى گیسوى زینب به دستْ شانه گرفت!
ز بس که فاطمه رنجیده بود از امّت
دل از حیات خود آن گوهر یگانه گرفت
على چه کرد و چه گفت اى خدا در آن شب تار
که زینب از غم بى مادرى، بهانه گرفت؟!
براى آن که بماند نهان ز چشم رقیب
على، مراسم تدفین او شبانه گرفت!
حسین صالحى خمینى
عشق تمام عالمی، هم جن و هم انس و ملک
هست از وجود پاک تو خلق السماء و الفلک
مشکل گشای هر دلی نامت گره وا می کند
هر کس دلم را بشکند نام پیدا می کند
ای نور چشم مصطفی، میر و علمدار حنین
ای همسر خیر النساء ، باب حسن باب حسین
شاه عرب، شیر خدا، ای شافعِ روز جزا
شیعه بگوید یک صدا، هو یا علی مرتضی
وقتی که از هو یا علی در محفلی دم می زنم
کاخ تمام دشمنان یک باره بر هم می زنم
دستم بگیر ای پادشه در درگهت چون نوکرم
باشد برایم افتخار، اینکه غلام حیدرم
شاعر : حسن فطرس
عصاره حق
شنیدم من حدیثى آسمانى
ز ابن فهد حلى پر معانى
که زهرا در دم راز و نیازش
برفتى چون به معراج نمازش
جهان بر روح او حقا قفس بود
تجلى خدا در هر نفس بود
ز بصرى جاى دیگر این شنیدم
که من عابدتر از زهرا ندیم
زبس در طاعت آن ام الکرم بود
دو پاى نازینش پر ورم بود
گرفتم یک نتیجه زین دو مطلب
که در اوج بلایا ام زینب
همان روزى که آتش شعله افروخت
همان روزى که باب اللَّه مىسوخت
ادا مىکرد در دهلیز آن در
نماز عشق، آن هم عشق حیدر
نفسهایش شمار افتاده بود او
چوگل در رهگذار افتاده بود او
نماز عشق زهرا دیدنى بود
مصلّى و مصلّى دیدنى بود
على محو نماز ساده او
نمىاز خون دل سجاده او
نماز عشق را نورى جلى بود
تمام نیت او یا على بود
چو او در پشت در تکبیر مىزد
عدو با قبضه شمشیر مىزد
عجب ذکرى عجب خونین سجودى
شرار و بوستان، یاس و کبودى
قنوتى بر ولایت متهم داشت
سبب این بود بازویش ورم داشت
شنو از خون و دود و شعله تسبیح
کند دشمن خودش این گونه تصریح:
به بیت فاطمیان چون رسیدم
به جز بغض على دیگر ندیدم
دلم لبریز از ناحق خود بود
درون من بهپا بدر و اُحد بود
شنیدم تا زدم بر درب بسته
صداى استخوانهاى شکسته
حاج سید محمد میر هاشمی
گل خوشبو
گواهی ای خدا زهرای خود را
با اشک دیده ام می شویم امشب
برای آخرین بار ای خدایا
گل خوشبوی خود می بویم امشب
مصیبت های پی در پی الهی
هجوم آورده از هرسویم امشب
هر آنچه دیده ام امشب ززهرا
خدایا با تو من می گویم امشب
نمودم در میان خاک تیره
بدست خود نهان بانویم امشب
بیاد سینه سوزان زهرا
بریزد ژاله ها بر رویم امشب
زجا خواهم اگر خیزم من زار
بیفتد لرزه بر زانویم امشب
عزای فاطمه هرجا که باشد
من ای آرام دل می پویم امشب
.: Weblog Themes By Pichak :.