خانه وحی

خانه وحی

چه سبب گشته خدایا که چنین
خانه وحی امین می لرزد
گوئیا از غم فقدان نبی
همه ارکان زمین می لرزد

 

یا که آتش بگرفته حرمش
که چنین محور دین می لرزد
از فشار لگد و ضربه ی در
قلب زهرای حزین می لرزد
فاطمه دخت نبی رکن علی
دلش از سقط جنین می لرزد
حنجر و سینه ناموس خدا
تا صف حشر، یقین می لرزد
آه از آن صدمه سیلی عدو
پیکر و چشم و جبین می لرزد
بهر مظلومی زهرای جوان
به خدا عرش برین می لرزد
آری آرام دل از این ماتم
بهر اسلام مبین می لرزد

مرحوم حاج احمد آرونی




تاریخ : سه شنبه 90/2/13 | 12:33 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

پا به پاى اشک

پا به پاى اشک
بر دیده ام، که موج زند قطره هاى اشک

اى کاش بوده جلوه رویت به جاى اشک!

بعد از غروب ماه رخت، خانه ام پدر!

ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشک

 


دود دلم ز سینه برآید به جاى آه

خون دلم ز دیده بریزد به جاى اشک

وقتى که همرهان ز برم پا کشیده اند

اشکم انیس گشته، بنازم وفاى اشک

روز و شبم که مى گذرد با هزار درد

پیوند مى زنند به هم دانه هاى اشک!

تا نخل سایبان مرا قطع کرده اند

هر روز مى روم به «اُحُد» پا به پاى اشک!

سید رضا مؤید




تاریخ : سه شنبه 90/2/13 | 12:19 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

یا فاطمه ! کشتی نجاتی بفرست

یا فاطمه ! کشتی نجاتی بفرست

در این شب غم ، صبح حیاتی بفرست

از عرش عطوفت نفحاتی بفرست

چشمان امید شیعه تنها بر توست

یا فاطمه ! کشتی نجاتی بفرست

 


*

این آل خلیفه نسل بوسفیان است

اسلام نه این پیروی از شیطان است

آن خانه در سوخته شاهد باشد

مظلوم کشی برایشان آسان است

*

ای با تو خروش رود و دریا برگرد

ای وارث واقعی دنیا برگرد

سیراب شده زمین ز خون شیعه

ای صاحب ذوالفقار مولا برگرد

*

ای مونس هر ندبه و هر آه بیا

در این شب خون گرفته ای ماه بیا

بحرین شده ست کربلایی دیگر

ای صاحب شیعه! غیرت الله! بیا

 

 

 

شاعر : یوسف رحیمی




تاریخ : سه شنبه 90/2/13 | 12:10 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

نیمه شب تابوت را برداشتند

نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان

 

 

این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراه‌شان
مشعل سوزان‌شان از آه‌شان
ابرها گریند بر حال علی
می‌رود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهسته‌تر
می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیله‌ی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفام‌تر
هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست
بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید

علی انسانی




تاریخ : دوشنبه 90/2/12 | 11:53 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

مناجات

الــهـی بـکـویـت پــنـــاهــم بـده
فـــروغـی بــشــام سـیــاهـم بــده

 

مـنـم بـنـده عــاصـی مـنـفــعــل
کـه هـسـتـم زکـردار زشـتم خجل
مـنـم بـنـده مـسـت جـام غـرور
کـه تـرسـم بـیـفـتم ز رحمت بدور
مـکـن قـهــر بـا بـنـده سرکشت
مـسـوزان تـن و جـانـم از آتشت
الـهـی بـکـن رحـم بـر حـال من
نگر سرنگـون بخت و اقبال من
منم معترف بـر گناهان خویش
کـه بـاشـد گناهم ز اندیشه بیش
تو مـنگـر بـرفتار و کردار من
جهیم است بی شک سزاوار من
ز رحمت تو عذر و گناهم پذیـر
چــو افـتـادم از پـای دستم بگیر
رحـیـما تـوئـی خالق بحر و بـر
تـوئـی مـهـربـانـتـر ز مام و پدر
ز سـرگـشـتـگـیـهـا نـجـاتم بـده
تـو ایـمـان و حـسـن صفاتم بده
«حـیاتی» مشو ناامــید از الاه
کـه بـخشد خداوند کوهی به کاه




تاریخ : دوشنبه 90/2/12 | 10:31 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک