تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالموءمنین است
بنال ای دل که دنیا را بقا نیست
چو آرامش در این دار فنا نیست
بنال ای دل نماند جاودانه
بجز عشق و نوای عاشقانه
بنال ای دل به لحن نای داوود
که هر نالیدنش ذکر خدا بود
بیا تا از پی اش با هم بگردیم
که هر دو آشنا باآه ودردیم
بنال ای دل که یارم زار و خسته
به پشت پرده ی غیبت نشسته
بنال ای دل به هر صبح و به هر شام
که تنها اشک ریزد آن دلارام
بنال ای دل ز غمهایم گذر کن
که تنها ناله بر آن منتظر کن
بنال ای دل که یارم در نماز است
سراپا ناز و درحال نیاز است
بنال ای دل که بس آزرده ام من
که رد پای او گم کرده ام من
نشانم ده حریم سامرا را
مگر پیدا کنم آن دل ربا را
بنال ای دل گل بی خار من کو
نشینم چون بنفشه بر لب جو
مگر عکس رخش در آب بینم
دگر او را مگر در خواب بینم
که من آلوده ام او پاک ومعصوم
از این رو گشته ام ناکام و محروم
بنال ای دل چو آید بوی نرگس
به خوبی عطر او را می کنم حس
خدایا در فراقش ناله تا کی
به سینه داغها چون لاله تا کی
خدایا رازها در پرده تا کی
ز غیبت قلبها آزرده تا کی
بنال ای دل بگو با شور وفریاد
که یا مهدی جهان پر شد ز بیداد
کجایی ای گل زهرا کجایی
تو ای مهر آفرین لطف خدایی
تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالموءمنین است
مـــی ایـــــــــد از دور ,مــردی ســــواره بـــرمــرکب عشـــق, چــــون ماهپــــاره القــصـه ایــن مــرد امیـد دلهاســـــــــت خوشبو تر از یاس فرزند زهراست(س)
والشمــس رویـش, واللــیــــل مـــویـش گلـــها هــمه مســــت, از رنگ و بویـش
عـمــــامـــه بر سر, مثــل پیـمبـــــر (ص ) در بـازوانــش نـیروی حیــــــــــــــــدر(ع)
ازپــای تــاسـر در شـور و شیــــن است بــرق نگـاهــش مثل حســــین(ع) است
می ایــد از دور خوشــــبو تر از یـــــاس در چشــــم وابرو مـانـند عبــــــاس (ع)
جمعه یعنی شوق،یعنی انتظار جمـعــه یعنـی طاق ابروی نـگار جــمـعه یـعنـی غـروب غصه دار جمعه یعنی مهدی چشم انتظار جمـعه هــا بر ما دعا دارد حبیب در قــنــوتش یاد ما دارد حبـیــب کـاش روزی بـه دست دلـبـــــرم ســـایه پـرچم بیفــتـد بــر سرم
گـــر چــه پیـمان را شکستم بر سـر پیمانه ام بـا همـــه بد عــهدی ام آن عـاشق دیوانـه ام
گـــر بــه ظاهــر دورم از درگــاه تو ای نازنیـــن بـاز هــــم مشــتاق روی دلـــکش جـانـانــه ام
از در مـــیخانه ات ای شـــاهد خـــوبان مـــران با هـــمه عصیان همان دردی کـش میخانه ام
پـــــرده بردار از رخ زیـــــبا که مشتاق تـــــوام آن رخ زیـــــبـا ندیــــــده، والــــه و دیــــوانه ام
پادشـــــاه جــــودی و ما بـــنده درگـــاه تـــــو منتـــــظر بـر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام
در مـــــیان بحــر هجران غوطه ور گشتم ولی باز هـــم در جستجوی گــوهـــــر دردانـــــه ام
همچون من هرگز نباشـد بردرت پیمان شکن لیــک با الــــطاف غــیر از تو، شـها !بیگانه ام
چون که لطف توست تنها ضامن رســوایی ام ور نـــه آن گــردم که افشـــان در دل ویرانه ام
انتـــظارت بیش از حــد شد، تحمل تا به کی؟ آفتـــابـا! بـــــهر دیـــــدار رخـــــت پروانـــــه ام
والــــــه و شــــیدا و مـستم لیک، محتاج توام
یک نــــظر بر من نــــــمـا، ای عارف فرزانه ام!
تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالموءمنین است
خدا کند که بیائی |
|
شاید این جمعه بیاید ... شــــــــــــاید ...
بیاید...شاید/پرده از چهره گشاید...شاید/دست افشان...پای کوبان می روم/بر در سلطان خوبان می روم/می روم بار دگر مستم کند/بی سر و بی پا و بی دستم کند/می روم کز خویشتن بیرون شوم/در پی لیلا رخی مجنون شوم/هر که نشناسد امام خویش را/بر که بسپارد زمان خویش را/با همه لحظه خوش آواییم/در به در کوچه ی تنهاییم/ کنی/محنت این قافله را کم کنی/کاش که همسایه ی ما می شدی/مایه ی آسایه ی ما می شدی/هر که به دیدار تو نایل شود/یک شبه حلال مسائل شود/دوش مرا حال خوشی دست داد/سینه ی ما را عطشی دست داد/نام تو بردم لبم آتش گرفت/شعله به دامان سیاوش گرفت/ من ظلمت زده یک شب بتاب/ پرده برانداز ز چشم ترم/تا بتوانم به رخت بنگرم/ای نفست یار و مدد کار ما/کی و کجا وعده ی دیدار ما/ عشق تا تو را بینم/تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم/کدام گوشه ی مشعر/کدام گوشه ی منا/به شوق وصل تو در انتظار بنشینم/ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش/تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد/ببوسم خاک پاک جمکران را/ تجلی خانه ی پیغمبران را/خبر آمد خبری در راه است/سر خوش آن دل که ار آن آگاه است/شاید این جمعه بیاید...شاید/پرده از چهره گشاید.../شاید |
تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالموءمنین است
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را شاعر : شهریار )سید محمد حسین بهجت تبریزی) |
تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالموءمنین است
سخنان گهر بار از مولای متقیان علی(ع)
هر کس به من کلمه ای بیاموزد مرا بنده خود کرده است.
قناعت ثروتی است که پایانی ندارد.
هر که خود را بشاسد خدا را شناخته است.
شجاع ترین مردم آن است که حرف حق را بزند.
بزرگترین جهاد مبارزه با نفس است.
شمشیر آخته در دست مرد شجاع عزیزتر از سخن راست نیست.
زشت ترین سخن راست ستایش انسان از خویشتن است.
بهترین گفتارها آن است که عمل تصدیق کند.
هر که نیکی را از بدی نشناسد از چهار پایان است.
باید مردم در برابر حق نزد تو یکسان باشند.
بر برادر تو همان حقی است که تو داری.
من گواهی شخص فاسق راجز علیه خودش قبول نمی کنم.
نیکی واحسان را جز آدم نادان رد نمی کند.
یتیم را با آنچه که فرزندان خود را ادب می کنی تادیب کن.
آن کس که تو را بیم دهد مانند کسی است که تو را مژده دهد.
دشمن دانا از دوست نادان بهتر است.
.: Weblog Themes By Pichak :.