به لطف خود خدا یا نائلم کن
و گر نا قابلـم من ، قابلم کن
گناه و جرم بی اندازه دارم
به بخشش آنچه شایدشاملم کن
همه سر تا به پا غرق نیازم
به استغنا الــــها قائـلم کن
نجات ازجهل وازگمراهی ام ده
فزون از فضل حتّی حاصلم کن
شکسته زورقی مانم به دریا
روان سالم به سوی ساحلم کن
بدون تکیه جسمی نیست برجا؟
بلندا دست قــدرت ، حایلم کن
جهان ماپراست ازخوب و از بد
خدا وندا به خوبی مایلم کن
همیشه حق و باطل روشنم نیست
محقِّق بین حق و باطلم کن
رها از وصل و هجر این و آنم
به خوبان دو عالم واصـلم کن
به عقل خود همه دارند دعوی
الـها ، گفت ( بیکی) عاقلم کن
شاعر : اکبر علی بیکی
من آن شب خیز بیدارم زجان مشتاق دیدارم
به نان او خریدارم حسین را دوست می دارم
خدایش بر حسین بخشید چون بود از محبانش
بگفتا نوکر یارم حسین را دوست می دارم
....
من آن شب خیز بیدارم زجان مشتاق دیدارم
به نان او خریدارم حسین را دوست می دارم
حسین را دوست می دارم که او پرورده زهراست
حسین آزاده سردار کفن پوشان عاشوراست
جهان تشنه حسین سقا همه قطره حسین دریا
حسین گل من ولی خارم حسین را دوست می دارم
حسین را دوست می دارم سرو جانم به قربانش
شب میلاد آمد فطرس و بگرفت دامانش
خدایش بر حسین بخشید چون بود از محبانش
بگفتا نوکر یارم حسین را دوست می دارم
حسین را دوست می دارم چو او محبوب جانان شد
ورا در سوم شعبان ملک گهواره جنبان شد
امین وحی از رویش ببوسید و ثناخوان شد
که ای خلاق دادارم حسن را دوست می دارم
مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا
که ای خیر النسادر دل مرا رازیست پر معنا
ندانم از چه بی تاب است آخر این دل شیدا
به عشق او گرفتارم حسین را دوست می دارم
به سلمان فاطمه فرمود کای سردار ایرانی
تو را در دل بود دردی ندارد هیچ درمانی
مرا هم اینچنین دردیست در سینه پنهانی
خدا می داند اسرارم حسین را دوست می دارم
غرض سلمان و زهرا ب حضور مرتضی رفتند
محبان مشکل خود را برآن مشکل گشا گفتند
به جای چاره جویی از علی این نکته بشنفتند
منی که فخر ابرارم حسین را دوست می دارم
کلید حل این مشکل به دست مصطفی باشد
سه عاشق آمدند آنجا که طا ها را سرا باشد
رسول الله فرمود عشق من بیش از شما باشد
حسین منی اذکارم حسین را دوست می دارم
چو حل این معما بر پیمبر نیز مشکل شد
به لب نیکو پیامی جبرئیل از عرش نازل شد
بشارت یا رسول الله حدیث عشق کامل شد
قسم بر چرخ دوارم حسین را دوست می دارم
محشر کبری
به شبی ، نیمه شبی چشم نهادم بر چشم
دیدم آنرا که ندیدم با چشم
محشری بود،همه خلق جهان هم حاضر
مردمی بود ، پریشان خاطر
یکی از نامه اعمال به خود می پیچید
آن یکی در پس خود کرده خود را میدید
این یکی گریه ز غفلت ز خطایش می کرد
دگری مهلت جبران خطایش می کرد
چون که نزدیک شدم ،سائل احوال شدم
که چرا گشتی از اصحاب شمال؟
آه از کفر وقیحانه و دانسته خود بر الله
شرک و آزار خلایق و گناه
کم فروشی به خد ا ،بر زن و هم بر فرزند
مستی و خمر ، دروغ و نیرنگ
روی کردم به یمین و همه دیدم مسرور
نامه بر دست یمین و همگی هم مقبول
چون که نزدیک شدم ،سائل او هم بشدم
چه کنم تا که هنوز هستم هست؟
تو که دائم سر سجاده و خاشع بودی
تو که حق را یاور ، یار یتیمان بودی
دست پیران و غلامان بگرفتی در دست
نشدی مست به خود ، مست به می، هم فرزند
آری این بود همه راز جهنم و بهشت
هر کسی کرده خود را به سر خود بنوشت
رضا صدری علمداری
الهی دلی ده که جای تو باشد
لسانی که در وی ثنای تو باشد
الهی بده همتی آنچنانم....
که سعیم وصول بقای تو باشد
الهی چنانم کن از عشق خودمست
که خواب و خورم از برای تو باشد
الهی عطاکن بفکرم تونوری
که محصول فکرم دعای تو باشد
الهی عطاکن مرا گوش قلبی
که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی چنان کن که این عبدمسکین
برای تو خواند برای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی
که بینائیش از ضیای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت
که دائم سرم را هوای تو باشد
الهی چنانم کن از عیب خالی
که هستیم محو و فنای تو باشد
الهی مرا حفظ کن از مهالک
که هر کار کردم رضای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی،کسیرا
که هم عاشق و هم گدای تو باشد
الهی بطوطی عطاکن بیانی
که نطقش کلید عطای تو باشد
طوطی همدانی
الهى مرا محرم راز کن / در معرفت بر دلم باز کن
دلى ده که باشد شناساى تو / زبانى که بستاید آلاى تو
چو با من در اول کرم کرده اى / به فضل خودم محترم کرده اى
در آخر همان کن که کردى نخست /
که در هر دو حالت امیدم به توست
چو لطفت مرا رایگان آفرید/خردمندیم داد و جان آفرید
هم آخر به لطف خودم دستگیر / به فضلت مرا رایگان درپذیر
چو دانى که بى زاد و بى توشه ام/هم از خرمن خویش ده خوشه ام
مبر آبم اى آبرویم به تو / امید من و آرزویم به تو
به روى من از کرده ناپسند / درى را که هرگز نبستى مبند
ز رحمت به رویم ز پیشم مران / به قهر از در لطفِ خویشم مران
که برگیردم گر توام بفکنى / که بپذیردم گر توام رد کنى؟
اگر لطف تو برنگیرد مرا / کرا زهره کاندر پذیرد مرا
مخوف است راهم دلیلى فرست / گذر آتش آمد خلیلى فرست
اگر دوزخ این ناسزا را جزاست / تو آن کن که از رحمت تو سزاست
من ار بى رهم از لئیمى خویش / تو مگذار راه کریمىّ خویش
خط عفو درکش خطاى مرا / ببخش از کرم کرده هاى مرا
مدر پرده من که بى پرده ام / به رویم میار آن چه من کرده ام
به آب کرم دفترم را بشوى / مریز این سیه نامه را آبرو
اگر من گنهکارم اى کردگار / تو آمرزگارى و پروردگار
سراپاى من گرچه آلایش است / امیدم ز عفو تو، بخشایش است
شاعر: حسام خوسفى
.: Weblog Themes By Pichak :.