غم
مرحبا غم را که با ما خوش مدارا میکند
این دل شوریده را در دم مداوا میکند
روز و شب مهمان دل می گردد آن بالا بلا
سینه ی آشفته را با غم مصفا میکند
گوئیا ابر بهاران گرید از سوز نهان
سیلی از دیده روان ، در دشت و صحرا میکند
هر کجا این فتنه شوری می کند اهل طرب
با می گلنار و مطرب رو به دانجا میکند
دل که از داغ و فراق و درد میسوزد چوشمع
نیمه شبها را سر کوی تو ماوا میکند
معصومه عرفانی ( عرفان )
سلطان غزل
دل در این سینه عجب بی سر و سامان دیدم
تا که آن سرو دل آرای خرامان دیدم
یارب این فتنه عجب تیر و کمانی دارد
که همه خون جگر بر سر مژگان دیدم
رخ زیبای تو ام گشت دمی همره خواب
زآن سبب تا به سحر دیده گلستان دیدم
به گدایی سر کوی تو ام هست نظر
زآن که آن جا ی ، گدایان همه سلطان دیدم
آن بر و دوش تو دوشینه چنان دل را خست
که سحر کشته سر چاه زنخدان دیدم
ناصحم گفت مرو در پی خوبان جهان
لاکن امروز از آن گفته پشیمان دیدم
( سرخی ) امرور در این مجلس سلطان غزل
غزلت مشق سر دفتر سلطان دیدم
جعفر سرخی
شکایت
شکایت دارم ای دنیا "شکایت"
کنون بشنو تو از من این حکایت
حدیث عشق و مستی؛شور و شِین است
حدیث رزمِ مولایم حسین است
حدیث مردی و نامردی و جنگ
حدیثِ خــاک و آب و خنجر و سنگ!
حدیث سایه و خورشید و هیمه
حدیثِ آتش و دامانِ خیمه
حدیثِ رود و خشکی،آتش و آب
حدیث گاهوار و طفل بی تاب
حدیثِ مَشک و تیر و آن علمدار
حدیثِ ساقیِ عطشانِ سالار
شکایت دارم ای دنیا "شکایت"
زباران و ز یاران و خیانت
ز ابر و آفتاب و تیغ و شمشیر
ز دوران و زمان و دستِ تقدیر
شکایت دارم ای دنیا ز "دنیا"
که مولا در _ تو _ تنها بود "تنها"
(نعنا)
فرناز نورائی
نفسهای آسمان
دلم هوای نفسهای آسمان دارد
دوباره چشمِ امیدی به آستان دارد
خدا بیا و ببین دردِ لحظه هایم را
بیا که دیده ی دل اشک ارمغان دارد
چه میشود که رهایم کنی از این تردید
قسم به روز و شبت سینه ام فغان دارد
بگو زمانه بایستد، دمی نفس بکشد
بگو که چرخ نگردد ،کمی امان دارد
خدا تمام زمین و زمان مسخر توست
که چرخ هرچه به او داده ای همان دارد
چه میشود برسد دست من به دامانت؟!
که لحظه های دلم درد بس گران دارد
دلم به نور نگاه تو سخت محتاج است
که زورَقــَــم به نگاه تو بادبان دارد
دوباره آخر قصه؛هـــوای دل ابریست
دلم هوای نفسهای آسمان دارد
(نعنا)
فرناز نورائی
چه ساده میرسم به تو
ه ساده حرف میشود دلم
فقط نگاه کن
دلِ شکسته ی مرا
بیا و رو به راه کن
بیا و واژه های نا امیدِ غم گرفته را
به چند خطِ روشن ِ امید
روسیاه کن
بیا خدا
بیا ببین
که غنچه کرده باورم
برای باورِ دلم
تو فکرِ سرپناه کن
چه زود میرسد به تو
تمام قصه ها
_ خـــدا _
برای ماندنت بیا
و قصد سال و ماه کن
بمان که گم نگردد این
امید خسته پای من
ستاره ای به راهِ من
نشانِ راه و چــاه کن
چه ساده حرف میشود دلم
بیا نگاه کن
دلِ شکسته ی مــرا
تو باز روبه راه کن
(نعنا)
.: Weblog Themes By Pichak :.