آسمون عشق
پرمی کشه به شوقت مرغ دلم دوباره
تو آسمون عشقت با یه سبد ستا ره
می چینم ازنگاهت گلای سرخ وپیچک
آبی ترین بهار و باغ چشات میاره
چی میشه که بیایی تنهاترین بهونه
ازبوی مهربونیت خونه پر از بهاره
بادست مهربونت پنجره هارو واکن
امید با تو بودن پایان انتظاره
دل میزنم به دریابه عشق روی ماهش
میرم براش بمیرم خدا کنه بذاره
مهدی کرمی
آبیِ گنبدنما!
جان فدای آن توانایی که ما را آفرید
وز برای رهنمایی انبیا را آفرید
ما همه بیمارِ دل بودیم و رنجور گناه
آن طبیبِ درد بی درمان، دوا را آفرید
تا صفا یابد دل ما همره اشک نیاز
لحظه های گرمِ شب های دعا را آفرید
بر سرما بی ستون زد ، خیمه یی فیروزه رنگ
پُرستاره آبیِ گنبد نما را آفرید
مسستیِ بس تاک را بر پرده ی صدرنگ ریخت
چشمِ عاشق کش، نگاهِ دلربا را آفرید
تا پریشانی بیاموزد به زلف دلبران
از نسیم صد سحر، باد صبا را آفرید
بهجتی از دیدن فرزند دارم هر نفَس
لطفش این، آیینه ی شادی فزا را آفرید
از برای شام تارم شبچراغی خواستم
برق مهرش پرتوافکن شد سهُا را آفرید
نازنینان، بی وفایی را ز خویش آموختند
ورنه گرداننده ی دل ها وفا را آفرید
نقش شعر خویش را در چشم مردم دیده ام
شکر آن ایزد که این آیینه ها را آفرید
ای سیه چشمان ! نهال عمرتان سرسبز باد
نازم آن صورتگری کز گُل شما را آفرید!
مهدی سهیلی
محفل دلسوحتگان از:امام خمینی (ره )
.
باسمه تعالی
محفل دلسوختگان
عاشقم.عاشق وجزوصل تو درمانش نیست
کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست
جزتو درمحفل دلسوختگان ذکری نیست
این حدیثی است که آعازش و پایانش نیست
راز دل را نتوان پیش کسی بازنمود
جز بردوست که خود حاضرو پنهانش نیست
باکه گویم که بجز دوست نبیند هرگز
آن که اندیشه و دیدار به فرمانش نیست
گوشه چشم گشا برمن مسکین بنگر
نازکن ناز که این بادیه سلطانش نیست
سر خم بازکن و ساغر لبریزم ده
که به جز تو.سرپیمانه وپیمانش نیست
نتوان بست زبانش زپریشان گویی
آن که در سینه به جز قلب پریشانش نیست
پاره کن دفتر وبشکن قلم و دم بربند
که کسی نیست که سرگشته و حیرانش نیست
طبیب عشق
*حمیدرضا قاسمی ندوشن
ای خمینی.در سرت سودای عشق
ای که نامت جوشش دریای عشق
ازحضورت عشق پرمعنا شده است
ای تو پرمعناترین معنای عشق
هرسخن ازتو مراتازه کند
ای کلامت بارش باران عشق
روز بود.من بودم و امیدها
تا نشیند بر دلم پروای عشق
شب شدومن ماندم و درماندگی
رفت سوی آسمان سردار عشق
در دلم دردی نهان .سرواکند
ای طبیب درد بی درمان عشق
بنام خدا
نهانخانه اسرار
بردر میکده از روی نیازآمده ام
پیش اصحاب طریقت به نماز آمده ام
از نهانخانه اسرار ندارم خبر
به در پیر مغان صاحب راز آمده ام
ازسر کوی تو راندند مرا با خواری
با دلی سوخته از بادیه بازآمده ام
صوفی و خرقه خود زاهد و سجاده خویش
من سوی دیر مغان .نغمه نوازآمده ام
بادلی غمزده از دیر به مسجد رفتم
به امیدی هله با سوز و گداز آمده ام
تاکند پرتو رویت به دوعالم غوغا
بر هر ذره به صد راز و نیاز آمده ام
.: Weblog Themes By Pichak :.