مستی ناتمام...
از خویش عجب دارم شیدایی و زندانی
از یار عجب نبود این گونه غزل خوانی
او می رود و دل را اندر پی خود هردم
من می دوم او گوید:افسوس که نتوانی
من خسته شوم؟هرگز!از ره بروم،هرگز
اندر طلبت ای مه،کفر است پشیمانی
آن نادره گو را گو،یک بار دگر خواند
شعر و غزل نغزی در وصف پریشانی
از مستی تو مستم،من با دم تو هستم
خود نیز خبر داری،زین عشوه ی پنهانی
یک جام می ام امشب ده تا سحری دیگر
برخیزم و بر خوانم زین دفتر دیوانی
هر شام دو چشمانم گیسوی تو را جوید
شیرین شده نیش تو،آیین شده ویرانی
"زهرا طاهری"
الهى مرده ام من زنده ام کن
فقیرم دولت پاینده ام کن
الهى راه را گم کرده ام من
ازین جویندگى یابنده ام کن
الهى سوختم در آتش جهل
رها از آتش سوزنده ام کن
اگر عمرى گنه کردم الهى
کرم بر عمر باقى مانده ام کن
غلامم سرخط آزادى ام ده
زغفلت برده ام من بنده ام کن
اگر شرمى نکردم از تو یا رب
تو با بخشندگى شرمنده ام کن
به آب رحمتت پاک از سیاهى
در این شام سیه پرونده ام کن
تهى دستم بگیر از لطف دستم
زپا افتاده ام پوینده ام کن
غمم از حد گذشته شادى ام بخش
سراپا گریه ام من، خنده ام کن
من «ژولیده» مى گویم به زارى
الهى مرده ام من، زنده ام کن
الهى! اى دواى درد جانم
بشوى این ظلمت و زنگ از روانم
ترحّم کن ندارم توشه راه
مگر لاتقنطوا من رحمة الله
یکى وامانده از راه و ذلیلم
به چاه تن فتاده بى دلیلم
اسیرم خائفم بى خانمانم
گدایم بى نوایم میهمانم
سیه رویم تهیدستم فکارم
گنهکارم تباهم شرمسارم
بده راهى تو این شرمنده ات را
نوازش کن به رحمت بنده ات را
مرا با عفو خود بنماى درمان
نجاتم ده نجات از نفس و شیطان
به حالم در همه حالى نظر کن
زجرم و هر گناه من گذر کن
به جز جود و به جز لطفت الهى
مرا نبود در این عالم پناهى
تو بینای منی من از تو کورم
تو نزدیک منی من از تو دورم
خطا دیدی عطا کردی هماره
که لطف و رحمتت کرده جسورم
دریغ از نورهای رفته از دست
امان از خانه تاریک گورم
تو گفتی توبه کن می بخشمت من
تو گفتی من کریمم من غفورم
تمام هست و بودم رحمت توست
چو در بازار حشر افتد عبورم
مبادا جرم های بی شمارم
به سر ریزند همچون مار مورم
تو دستم را بگیر از لطف و رحمت
که سر گردان میان نار ونورم
ببخشی یا نبخشی شرمسارم
بخوانی یا نخوانی در حضورم
تویی دارو تویی درمان دردم
تویی جنت تویی حور و قصورم
گرفتم پای تا سر چشم گرمدم
تو میدانی که بی نور تو کورم
منم میثم که با غم های عالم
تویی شادی تویی وجد وسرورم
حاج غلامرضا سازگار
الهى مرا محرم راز کن / در معرفت بر دلم باز کن
دلى ده که باشد شناساى تو / زبانى که بستاید آلاى تو
چو با من در اول کرم کرده اى / به فضل خودم محترم کرده اى
در آخر همان کن که کردى نخست /
که در هر دو حالت امیدم به توست
چو لطفت مرا رایگان آفرید/خردمندیم داد و جان آفرید
هم آخر به لطف خودم دستگیر / به فضلت مرا رایگان درپذیر
چو دانى که بى زاد و بى توشه ام/هم از خرمن خویش ده خوشه ام
مبر آبم اى آبرویم به تو / امید من و آرزویم به تو
به روى من از کرده ناپسند / درى را که هرگز نبستى مبند
ز رحمت به رویم ز پیشم مران / به قهر از در لطفِ خویشم مران
که برگیردم گر توام بفکنى / که بپذیردم گر توام رد کنى؟
اگر لطف تو برنگیرد مرا / کرا زهره کاندر پذیرد مرا
مخوف است راهم دلیلى فرست / گذر آتش آمد خلیلى فرست
اگر دوزخ این ناسزا را جزاست / تو آن کن که از رحمت تو سزاست
من ار بى رهم از لئیمى خویش / تو مگذار راه کریمىّ خویش
خط عفو درکش خطاى مرا / ببخش از کرم کرده هاى مرا
مدر پرده من که بى پرده ام / به رویم میار آن چه من کرده ام
به آب کرم دفترم را بشوى / مریز این سیه نامه را آبرو
اگر من گنهکارم اى کردگار / تو آمرزگارى و پروردگار
سراپاى من گرچه آلایش است / امیدم ز عفو تو، بخشایش است
الهی دلی ده که جای تو باشد
لسانی که در وی ثنای تو باشد
الهی بده همتی آنچنانم....
که سعیم وصول بقای تو باشد
الهی چنانم کن از عشق خودمست
که خواب و خورم از برای تو باشد
الهی عطاکن بفکرم تونوری
که محصول فکرم دعای تو باشد
الهی عطاکن مرا گوش قلبی
که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی چنان کن که این عبدمسکین
برای تو خواند برای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی
که بینائیش از ضیای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت
که دائم سرم را هوای تو باشد
الهی چنانم کن از عیب خالی
که هستیم محو و فنای تو باشد
الهی مرا حفظ کن از مهالک
که هر کار کردم رضای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی،کسیرا
که هم عاشق و هم گدای تو باشد
الهی بطوطی عطاکن بیانی
که نطقش کلید عطای تو باشد
.: Weblog Themes By Pichak :.